📌قبیله‌ی مورچه‌ها، خواب‌هایی در بستر کاغذ  

قبیله‌ی مورچه‌ها

کتاب قبیله‌ی مورچه‌ها اثر امین علی‌اکبری انتشارات کتاب فانوس

✒️وحید اوراز

♦️مجموعه داستان‌های قبیله‌ی مورچه‌ها یعنی تمامی داستان های 11 گانه‌ی این مجموعه، سوررئالیستی هستند. در آثار سوررئالیستی مطالب و وقایعی که در ورای واقعیات و حقایق متعارفند، مطرح می‌شوند. منشاء این مطالب توهّمات یا واقعیاتی دیگرگونه هستند که مخاطب را با تظاهرات و تجلیات ناخودآگاه روح مواجه می‌کنند.

 

♦️سوررئالیسم در قرن بیستم در فرانسه تحت تاثیر یافته‌های نوین فروید در روان‌شناسی و روانکاوی اشاعه یافت. اما در برخی از آثار کهن ادبی نیز می‌توان مایه‌هائی از آن را ردیابی کرد. سوررئالیسم نوشتن آزاد بدون در نظر گرفتن هیچ قید و بندی حتی در حیطه‌ی زبان است. سوررئالیسم خواب دیدن در بستر کاغذ است. آثار سوررئالیستی انواع و اقسامی دارد، چنان که می‌توان نوول‌های روانی و نوول‌هائی را که به شیوه‌ی جریان سیال ذهن نوشته شده‌اند را با اندکی مسامحه از فروع آن محسوب داشت. 

 

♦️بدیهی است در بررسی قبیله‌ی مورچه‌ها که محصول فعالیت ذهن ناخودآگاه و یا روح است که در آن با سایه روشن‌هایی از محتویات لایه‌های مختلف ذهن ناخودآگاه فردی و جمعی و به عبارت دیگر اعماق روح مواجه می‌سازد.

 

♦️داستان‌های قبیله‌ی مورچه‌ها از انفصال روانی کاراکتری برخوردار می‌باشند که با رشته‌هایی به هم متصل می‌شوند. 

 

♦️کابوس، ترس، خون، تنهایی، افسردگی، مرگ، ارواح، تجاوز، دزدی، فساد، گم‌گشتگی، نگرانی، دغدغه، اوهام و خاطرات بَد  همگی حاکی از وضعیت و مشکلات جامعه‌ای شاید درگیر دارد، همچنان‌که نام کتاب هم با تاٌمل و تفکر خاص از میان داستان های دیگر انتخاب شده نیز همین موضوع را با آن طرح روی جلد و رنگ خاکستری تیره‌ی سردرگم و صفحه‌آرایی و جملات پی‌درپی و سطرهای بهم‌پیوسته که نایِ نفس کشیدن را از کلمات و حروف و جمله‌های میان صفحات بُریده هم نشانی از این جامعه‌ی سردرگم و بلاتکلیف و درهم تنیده دارد.

 

♦️جمله‌ی اول کتاب از شاهرخ مِسکوب چه‌قدر همه چیز غمگین است. چه قدر زنده بودن شرم آور است. نشان می دهد که ما وارد یک جامعه‌ی تیره با مشکلاتی مختلف اما مشترک می‌شویم که تمامی آدم‌ها و شخصیت‌ها شبیه هم هستند اگر نام مهسا برای تمامی شخصیت‌های مجموعه انتخاب شده، قطعاً علی‌اکبری خوب می‌داند چگونه کاراکترهای داستان‌هایش را انتخاب کند، مهسا فقط یک نفر در جامعه نیست، بلکه مهساها در جامعه تسری دارند و این در رسول، ابراهیم، اسماعیل و... هم تکرار شده است و ما این افراد را در کوچه و خیابان به وفور می‌بینیم.

 

♦️تکرار، تکرار، تکرار، تکرار جملات، تکرار کلمات، تکرار نام‌ها همگی عارضه‌هایی هستند که در یک جامعه سردرگم و عاری از شادی و مملو از غم که تمام مجموعه را چون هاله‌ای به خود پیچیده است و در درون متن هم این خستگی‌های مفرط مشاهده می‌گردد و احتمال دارد علی‌اکبری با تکرار بیش از حد می‌خواهد مخاطب را خسته کند، همچون جامعه. چرا که تکرارهای بی‌دلیل و بیش از حدِ کلمات به مخاطب القا می‌کند که در بیهودگی به سر می‌برد و این قاعده‌ای است که در کل نثر رسوخ یافته و هراس نویسنده را از فراموشی حکایت می‌کند.

 

♦️زبان ساده است، نویسنده از اشرافیت فاصله گرفته و حدیث نفس درونی و چاه‌زدن در اعماقِ درون را بر می‌گزیند چرا که خوب می‌داند تعلیقِ از فضایِ فاصله‌ی آکنده از تنهایی و بی پناهی، به هیچ زبانی جز زبانِ ساده‌یِ ذهن، قابل بیان نیست. هرچند احساس می‌گردد، زبانِ روایت در لایه‌هایی تودرتو ساخته شده است و این زبان ساخته شده در جاهایی به داستان‌ها صدمه می‌زند. 

 

♦️جملات کوتاه، داستان‌های کوتاهِ مجموعه، به مخاطب می‌گویند که زمان زیادی برای سپری کردن ندارد و این جمله‌ی هایدگر فیلسوف آلمانی را تداعی می‌نماید وقتی که گفت: عصر ما قطار سریعی است که آن‌قدر با سرعت می‌گذرد که نمی‌توان به خوبی منظره‌ها را دید، فقط می‌توان مخلوطی از رنگ‌ها را به یاد سپرد. قطار به دره سقوط می‌کند اما چون ما با دیگران هستیم متوجه سقوط نیستیم.

 

♦️داستان‌ها به سرعت می‌گذرند و آن‌چه مخاطب می‌بیند و درک می‌کند را باید به خاطر سپرد، چرا که زمان اندک است. داستان‌ها، شخصیت‌ها، جملات در این جامعه به تندی از دید مخاطب می‌گذرد و این گذار، خودِ ما را به گذشته و آینده با سرعتی تند چون روح پرتاب می‌کند و ما را به یک فراموشی مفرط دعوت می‌نماید.

 

♦️خط سیری و طولی داستان، تنهایی‌ست، تنها روایت می‌شود، تنها سفر می‌کند، تنها می‌بیند و این تنهایی در جامعه‌ای شلوغ همچون جامعه‌ی مورچه‌ها که سیاهی و بی‌رنگی در نهایت ما را به فراموشی خواهد سپرد و ما هم آنچه را از یازده داستان بود را به فراموشی می‌سپاریم.

 

♦️نویسنده در آخرین داستانش از مخاطب می‌خواهد که: همه‌ی اینهایی را که خواندید فراموش کنید، همه‌ی ناخوانده‌های این داستان را. دنبال حاشیه‌های سفید کاغذها نروید. سیاهی‌ها را هم، همه را فراموش کنید، اگر شد، اگر توانستی. مرجان خانم را، من را که مهسا باشم و همه‌ی آن‌چه را که تا اینجا خوانده‌اید، اگر شد، اگر توانستید فراموش کنید.

«زن غیرضروری»

وحید اوراز

«زن غیرضروری» رمانی است از ربیع علم‌الدین که با ترجمه هرمز گیلیانه در نشر قطره منتشر شده است. وقایع این رمان در بیروت اتفاق می‌افتد و راوی آن‌چنان‌که در توضیح پشت جلد کتاب آمده، زنی است به نام عالیه صالح که «در آپارتمانش در بیروت تنها و در محاصره‌ انبوه کتاب‌هایش زندگی می‌کند». عالیه صالح زنی است سالخورده؛ زنی دستخوش انواع بحران‌ها و زنی تنها در میان جمع که با آدم‌های اطراف خود متفاوت است. روایت او روایتی صریح از خود و اطراف اوست و از خلال این روایت به وقایعی مانند جنگ داخلی لبنان نیز اشاره می‌شود. روایت این زن همچنین آکنده از ادبیات و ارجاع به آثار ادبی است. او مترجم ادبیات جهان است؛ اما برای دلش ترجمه می‌کند و چنان‌که خود در صفحات آغازین رمان می‌گوید، از بیست‌‌و‌دو‌ سالگی هر ژانویه ترجمه کتاب جدیدی را شروع کرده است. او در زمان روایت داستان هفتاد‌و‌دو ساله است و تا این زمان چنان‌که خود می‌گوید، کمی کمتر از چهل کتاب ترجمه کرده و روانه جعبه‌ها کرده است. عالیه در گیر‌و‌دار بحران‌هایی که دچار آنهاست، با فاجعه‌ای روبه‌رو می‌شود. در توضیح پشت جلد ترجمه فارسی رمان «زن غیر‌ضروری» درباره راوی آن و حال‌و‌هوای این رمان آمده است: «عالیه‌ تنها، بی‌فرزند و مطلقه زائده‌ غیر‌ضروری خانواده‌اش است. این زن صریح‌اللهجه که دنیای خود و گذشته‌ پیچیده‌اش را از دریچه‌ آثار ادبی فاخر می‌بیند، سالی یکی از کتاب‌های محبوبش را به عربی ترجمه و آن‌گاه گوشه‌ای انبار می‌کند. ترجمه‌هایش را هرگز هیچ‌کس نخوانده است. خواننده با ذهن بازیگوش عالیه در سرک‌کشیدن‌هایش به حال و گذشته‌ بیروت همراه می‌شود. ملاحظاتی رنگارنگ در باب ادبیات، فلسفه و هنر با تاخت‌وتاز خاطراتی از جنگ داخلی لبنان و گذشته‌ پرتلاطم خودِ عالیه درهم می‌آمیزد». عالیه چنان‌که خود می‌گوید، در دنیای ادبیات زندگی می‌کند؛ در دنیای کلمات. دنیای بیرون به گفته خودش برایش دردسرساز است و در دنیای کلمات و ادبیات است که احساس امنیت و آرامش می‌کند: «من از مدت‌ها قبل خودم را فدای کلمات نوشته‌شده کردم. ادبیات محوطه‌ شن‌بازی من است. در آن بازی می‌کنم، برج و بارو می‌سازم و اوقاتم را می‌گذرانم. دنیای بیرون این زمین است که برایم دردسرساز است. به شکلی خفیف؛ اما نه مرسوم، خودم را با این جهان مرئی خو داده‌ام تا بتوانم بدون زحمت زیاد به دنیای درونی کتاب‌هایم بازگردم. اگر بخواهم استعاره‌ شنی‌ام را گسترش بدهم، باید بگویم اگر ادبیات محوطه‌ شن‌بازی‌ام است، آن‌گاه دنیای واقعی در حکم ساعت شنی‌ام است؛ ساعت شنی‌ای که ذره‌ذره می‌کاهد. ادبیات به من زندگی می‌بخشد و زندگی من را می‌کشد. خوب، زندگی همه را می‌کشد؛ اما این مبحث تلخی است». راوی پس از صحبت از علاقه‌اش به ادبیات و ترجمه آثار مورد علاقه‌اش، به گذشته‌اش نقب می‌زند. به کودکی و جوانی و ازدواجش و دیگر خاطرات گذشته و رد جنگ داخلی نیز چنان‌که پیش‌از‌این اشاره شد، در خاطرات راوی مشهود است. آنچه می‌خوانید، سطرهای دیگری است از این رمان؛ سطرهایی که در آنها به جنگ داخلی اشاره شده است: «تاکسی، به درخواست من، جلوی پله‌های موزه‌ ملی توقف می‌کند. سعی کرده بودم راه بروم؛ اما باد و بارانِ ریزریز استفاده از چتر را بی‌فایده کردند. هرچند خیس شده بودم، تا مدتی به پیشروی ادامه دادم و دیدم بوی غریب هوای محروم از آفتاب و رنگ مروارید‌گونش، بر گیجی‌ام افزودند. در طول جنگ، نسیم‌ها به شکل تهوع‌آوری از بوی اجسادی که سراسیمه و شتاب‌زده دور انداخته شده بودند، آکنده بودند – بوی گوشت تن، هم تازه و هم در حال فاسد‌شدن، بوهای بومی یک شهر. از‌آنجایی‌که سلامت عقل برایم از انجام حرکات کششی مهم‌تر است، به‌سرعت تاکسی گرفتم. دیدار دوباره‌ بیروت (1982) شعری نیست که امروز هوس خواندنش را داشته باشم. تصمیم درستی گرفتم. پیاده‌روی یک‌ساعته تا موزه می‌تواند روح‌انگیز باشد؛ اما این قابلیت خراب‌کارانه را دارد تا در مواردی یک بیروتی متعادل را نامتعادل کند؛ زیرا مملو از مین‌ها و مهمات منفجرنشده‌ احساسی است. این جاده خط سبز اصلی بود که شهر را به دو قسمت شرق و غرب تقسیم می‌کرد. احتمالا اینجا، بیش از هر جای دیگری در کشور، درگیری، تک‌تیرانداز، کشتار، جسد و تباهی و خرابی به خود دیده است؛ نابودی و فساد و ویرانی. این منطقه و بلواری که از میان آن رد می‌شود، نوسازی شده است. پیست اسب‌دوانی بمباران شده که تیرک‌ها و تیرآهن‌های بیرون‌زده‌ آن به اسکلت جانوران عهد دقیانوس می‌ماند، بازسازی شده است و چیزی باقی نمانده تا ده‌ها اسبی را که زنده‌زنده در اسطبل‌ها سوختند، به یادمان بیاورد. جز نسیم چیزی باقی نمانده تا صدها رهگذری را که در پی رسیدن به دوستان یا خانواده‌شان، در سراسر شهری غریبه‌شده با خودش به رگبار بسته شدند، به یادمان بیاورد».

عشق و رهايي و ترديد (درباره كتاب «بررسي ساختار و محتواي رمان‌هاي برنده جايزه ادبي»)

وحید اوراز

اين كتاب برگرفته و خلاصه‌اي است از پايان‌نامه كارشناسي ارشد خانم فتانه نادري با عنوان «نقد و بررسي 4 رمان برنده جايزه ادبي»: پرنده من (فريبا وفي)، نيمه غايب (حسين سناپور)، چراغ‌ها را من خاموش مي‌كنم (زويا پيرزاد) و انگار گفته بودي ليلي (سپيده شاملو). پس از مقدمه، بخش اول كتاب به شناخت داستان و تعاريف آن از نگاه نظريه‌پردازان و نويسندگان مختلف و بُعد «شكل‌شناسي راوي»، شيوه داستان‌پردازي و نظرگاه‌هاي متفاوت راوي اختصاص دارد.

در مورد داستان‌هاي معرفي شده، نويسنده با ذكر خلاصه‌اي از داستان به كاوش در متن مي‌پردازد و چگونگي شيوه روايت، طرح، سبك، زاويه ديد و تغيير زاويه ديد، توصيف متن و تفسير متن را شرح مي‌دهد و مضامين متن را عشق و رهايي و ترديد و تقدير و درونمايه آن را عشقي مي‌داند كه در ذهن هر يك از شخصيت‌ها تفسير و توجيهي متفاوت دارد، عشقي كه رهايي، ترك تعلق يا بيگانگي مي‌آورد. مثلا در معرفي كتاب «چراغ‌ها را من خاموش مي‌كنم» اثر زويا پيرزاد، نگارنده در ابتداي تفسير اين اثر به جايزه مهرگان‌ ادب و دلايل گزينش اين اثر اشاره كرده است.

در بخش خلاصه داستان، زاويه ديد اين اثر را اول ‌‌شخص (من) معرفي كرده كه باعث شده تا مخاطب با شخصيت اصلي داستان نزديك‌تر شود. به ‌علاوه به وجود گفت‌وگوي زياد در رمان و نيز استفاده پيرزاد از گفت‌وگوي مكمل نيز اشاره كرده است. نويسنده در توصيف سبك كتاب مي‌گويد:«فصل‌بندي هوشيارانه و توجه شديد به جزئيات و در عين ‌حال خودداري از تحميل توضيحات اضافي و انتخاب ديدگاهي ثابت، هم درگير و هم بركنار از ماجرا، روايتي چنين بي‌حادثه و يكنواخت را به داستاني خواندني و جذاب تبديل كرده است...». سپس با تحليل پايه‌هاي روايتي از ديد «برمون» ويژگي‌هاي داستان را برشمرده است و آن را داستاني عاري از دغدغه‌هاي فلسفي، دردهاي بشري و معماهاي فكري خوانده است كه ساختاري كاملا ساده دارد و از هيچ تكنيك خاص و پيچيده‌اي استفاده نكرده و تنها ابتلائات كوچك زندگاني مردم را دنبال كرده است. او ويژگي‌هاي اين رمان را به دو بخش ساختاري و محتوايي تقسيم كرده و ساختار زباني آن را ساده و روايت آن را خطي مي‌داند و محتواي آن را دغدغه‌هاي تنهايي و تولد زن مدرن ايراني مي‌داند. زني كه باورهاي پيشين را يدك مي‌كشد و جهان جديد را تجربه مي‌كند. سپس تحليلي كوتاه از شخصيت‌هاي داستان ارايه كرده است.

در بخش نتيجه‌گيري، در جدولي به مقايسه فضاهاي دروني و بيروني و سكانس‌هاي آغازين، مياني و پاياني 4 داستان مي‌پردازد. چاپ اين جدول به صورت عمودي و در دو صفحه ابتدا اين تصور را به وجود مي‌آورد كه نه يك جدول بلكه دو جدول در برابر خود داريم كه البته با چاپ آن به صورت افقي اين مشكل برطرف مي‌شد. به ‌علاوه چون(حداقل در اين كتاب) شرحي بر اين جدول نرفته است، مي‌توان آن را شرحي اضافي بر خلاصه اين 4 اثر تلقي كرد.در انتهاي كتاب نيز 3 صفحه به منابع اثر اختصاص يافته است.اگرچه شيوه كار و مفاهيم موجود در كتاب بسيار شايسته و مفيد و آموزنده ارايه شده‌اند ولي جاي ويرايشي اساسي بر چهره متن خالي‌ است. بديهي است اين كمبود در چاپ‌هاي بعدي برطرف خواهد شد.تفسير و بررسي آثار، هر كدام بسته به ويژگي‌هاي خاص هر اثر انجام گرفته كه خود نشان‌ از ديد تيزبين و دانش‌آموخته نويسنده اين كتاب دارد.

شکل‌های زندگی: چهل سال پس از انتشار «شازده احتجاب»

وحید اوراز

«سر شب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایه‌روشن زیر درخت‌ها، صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همانطور پیر و مچاله توی آن لم داده بود».1 داستان «شازده احتجاب» از ملاقات شازده با مراد، خدمتکار خانوادگی خاندان احتجاب، شروع می‌شود. مراد که گهگاه برای گرفتن چند تومانی پول برای گذران زندگی نزد شازده می‌رود، هر بار خبر مرگ آشنایان و خویشان شازده را نیز به وی اطلاع می‌دهد. شازده که مراد را پیام‌آور مرگ و به تعبیری دقیق‌تر «سمبل» مرگ می‌داند، چون در همه صحنه‌های مرگ حضور دارد، ‌این بار با دیدن ناگهانی مراد مطمئن می‌شود که مرگ خودش فرا رسیده است. شازده پس از دیدن مراد به خانه خود و اتاق کهنه و گردگرفته‌اش می‌رود و تلاش می‌کند که آخرین شب زندگی‌اش را با دیدن عکس‌ها و یادآوری خاطرات سپری کند. رمان «شازده احتجاب» از یک نظر بیان گذشته و در پی آن یادآوری خاطره‌های دور و نزدیکی است که به ذهن شازده می‌آید. این خاطره‌ها در ذهن شازده به صورت جریان سیال ذهن یعنی آنچه در ذهن راوی می‌گذرد، بی‌آنکه از سیری پشت‌سر‌هم و خطی تبعیت کند تداعی می‌شود و بنابراین با به‌هم‌ریختگی زمان همراه است: از کودکی تا بزرگسالی، از زندگی با همسرش، فخرالنسا که موردعلاقه‌اش بود تا خیلی دور و دورتر که به ظلم و ستم جد کبیر بازمی‌گشت و... .

خاطره‌های شازده با سرفه‌های پیاپی که ناشی از وخامت حالش است، قطع و وصل می‌شود و سیر آن با مکث سرفه‌ها، گاه تغییر جهت یافته و سمت و سویی دیگر به خود می‌گیرد تا آنکه شدت‌یافتن سرفه‌ها منجر به مرگ وی می‌شود. در پایان داستان که پایان زندگی شازده نیز است، باز این مراد -سمبل مرگ- است که پیدایش می‌شود تا خبر مرگ شازده را به شازده اطلاع دهد. «مراد: شازده جون، شازده احتجاب عمرش را داد به شما، شازده پرسید: احتجاب؟ مراد گفت: نمی‌شناسیدش؟ پسر سرهنگ احتجاب، نوه شازده بزرگ، نبیره جد کبیر افخم امجد... شازده گفت: آهان. مراد: سل گرفت بدنش شده بود مث دوک، دیگه نمی‌شناختنش. خدا بیامرزدش».2 طنز نهفته در این قطعه از «شازده احتجاب» به هیچ رو واقعی‌بودن کلیت داستان را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد.

وحید اوراز

مراد «سمبل» مرگ است و شازده احتجاب بنا بر باور «اسطوره‌»ای به رابطه میان حضور نابهنگام «مراد» و «مرگ» باور دارد. این باور اسطوره‌ای- غیرعقلانی- از شدت واقعیتی که گلشیری ارائه می‌دهد نمی‌کاهد که بالعکس بر ابعاد آن تأکید می‌کند. اساسا اهمیت «شازده احتجاب» از یک نظر به واسطه تصوری است که نویسنده از واقعیت ارائه می‌دهد، این واقعیت با واقعیت مشخص، ابژکتیو و پوزیتوی که بیانگر فضای غالب آن سال‌هاست تفاوت دارد* و این البته بر اهمیت گلشیری می‌افزاید. با «شازده احتجاب» گلشیری درمی‌یابیم که رمان صرفا منعکس‌کننده «واقعیت عینی» نیست بلکه پارامترهای مهم دیگری نیز وجود دارد؛ مانند آنچه در ذهن شخصیت‌های داستانی می‌گذرد و همین‌طور باورهای اسطوره‌ای و استفاده از «سمبل**‌»های بی‌توضیح که تصورات آن تماما در ذهن رخ می‌دهد؛ اینها فی‌الواقع بخش جدایی‌ناپذیر از امر واقعی می‌شود که تنها گوشه‌ای از ابعاد به‌‌دست‌نیامدنی واقعیت را آشکار می‌سازد. از منظری دیگر نیز می‌توان «شازده احتجاب» گلشیری را داستانی رئال تلقی کرد، رئال در اینجا بدین معناست که شخصیت‌های داستانی، همان‌طور که از نظر تاریخی و منطقی می‌توان از آنها انتظار داشت، عمل می‌کنند. این رمان «مدرن» نه فقط روایتی واقعی از زوال اشرافیت که در همان حال مملو از تصاویری است که هرکدام دقیق و واقعی‌اند و به هیچ وجه تخیلی، واهی و اغراق‌آمیز نیستند. «در ساختمان این رمان انضباطی دقیق رعایت شده است. با نفوذ تدریجی در این ساختمان تودرتو و شاعرانه، درمی‌یابیم که همه اجزای آن به هم مربوط است، طرح وقایع خوب ساخته شده و مجموعه‌ای از یادها و حالت‌ها بر اساس نقشه‌ای حساب‌شده به نتیجه مطلوب رسیده است. تصویرها، اعمال آدم‌ها و توصیف‌های طبیعی برای گسترش منطقی درونمایه داستان به کارگرفته شده است».3 شازده احتجاب همچنین داستانی جدی است، گو اینکه واجد طنز است و گاهی طنزی بسیار تلخ اما طنز تلخ آن هیچ از جدیت هولناک آن کم نمی‌کند. واقعیت می‌تواند همواره واجد طنز، طنزی تلخ و سیاه، باشد. این دیگر بر عهده ادبیات است که طنز نهفته در واقعیت را آشکار سازد: مادری دست پسرش را می‌گیرد و می‌آورد حضور جد کبیر و می‌گوید «نمی‌دانم چی‌چی قربان، این بچه گوش به فرمان من نیست، همه‌اش با کفترهایش بازی می‌کند، از مکتب فرار می‌کند، بفرمایید فراش...» جد کبیر هم داد می‌زند: «میرغضب‌باشی!»4 میرغضب‌باشی که همواره حضور دارد، حاضر می‌شود و جد کبیر پسربچه را به دست او می‌سپرد. واضح است که مادر برای زهرچشم‌گرفتن بچه‌اش را نزد جد کبیر آورده و جد کبیر هم به همین دلیل بچه را به میرغضب‌باشی تحویل می‌دهد و همه این کارها بدین منظور که از بچه زهرچشم گرفته شود و او رام گردد. اما سیر امور روندی دیگر پیدا می‌کند. مادر پسر که می‌بیند پسرش فقط خرخر می‌کند، می‌گوید «نمی‌دانم چی‌چی عالم، از سر تقصیراتش بگذرید. به چی‌چی مبارکتان ببخشیدش». جد کبیر هم داد می‌زند: «نبر میرغضب»، میرغضب هم می‌برد و سر بریده را می‌اندازد جلوی پای جد کبیر. شازده گفت: «هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود: نبر...».5

این طنز حادثه‌ای که در آغاز عجیب و غیرمعمول جلوه می‌کند و خواننده انتظار ندارد آن را در متن داستانی جدی مشاهده کند به‌واسطه ذهنیت خلاق گلشیری در چارچوب کلی داستان و سیر منطقی آن قرار می‌گیرد و «هزل و طنز نهفته در آن جایش را به خشم و یأس می‌دهد» و حادثه اتفاق افتاده با ته‌مایه‌ای از طنزی تلخ و دردناک به پایان می‌رسد؛ طنزی که از قضا مشابه آن را در تاریخ به وفور مشاهده کرده‌ایم. «زمان» از جمله موارد مهم در «شازده احتجاب» است. در «شازده احتجاب» از یک طرف مواجه با زمانی می‌شویم که نوعی توالی لحظات تحت قانون بیرونی را نمایان می‌سازد و از طرف دیگر مواجه با زمانی می‌شویم که تحت قانون درونی یعنی در «ذهن» شازده می‌گذرد. گلشیری این دو زمان را توأماً در «شازده احتجاب» لحاظ کرده است، گو اینکه زمانی در ذهن شازده احتجاب می‌گذرد و او آن را به‌صورت خاطره‌هایی گاه طولانی و گاه مختصر بیان می‌کند که این زمان تمامی کتاب را دربر می‌گیرد اما گلشیری در همان حال و همزمان بر زمان خطی یعنی بر آغاز و پایان یک دوره تاریخی سپری شده نیز تأکید می‌کند.*** به بیانی دیگر سقوط شازده احتجاب که با مرگ او همراه است در همان حال می‌تواند فرایند تاریخی از زمانی باشد که سپری شده است و بنابر منطق زمان بیرونی (زمان خطی) بازگشت آن ناممکن است.

پي‌نوشت‌ها:

* رمان «شازده احتجاب» در سال انتشارش، 1348، توجه جامعه ادبی را برانگیخت و گلشیری را به شهرت رساند. در آن سال‌ها و سال‌های بعد از آن رمان «شازده احتجاب» صرفا به‌عنوان رمانی تاریخی تلقی می‌شد که زوال محتوم اشرافیت- جامعه فئودالی- را نمایان می‌سازد و کمتر به وجوه دیگر این رمان و تکنیک گلشیری توجه می‌شد.

** «سمبولیسم را می‌توان هنر بیان افکار و عواطف نه از راه شرح مستقیم و نه به‌وسیله تشبیه آشکار آن افکار و عواطف به تصویرهای عینی و ملموس در نظر گرفت بلکه می‌توان سمبل‌ها را از طریق اشاره به چگونگی آنها و استفاده از نمادهایی بی‌توضیح برای ایجاد آن عواطف و افکار در ذهن خواننده در نظر گرفت». (به نقل از سمبولیسم، چادویک، ترجمه مهدی سحابی)

*** جالب آن است که زوال شازده احتجاب به‌صورت خودآگاهی بروز پیدا می‌کند یعنی شازده احتجاب و اطرافیان و همراهانش حتی فخری، کلفت شازده، نیز با آگاهی از وضعیت خود به لحاظ «ذهنی» درمی‌یابند که جز سقوط هیچ راه دیگری در پیش‌رویشان قرار ندارد.

1، 2، 4) شازده احتجاب، هوشنگ گلشیری

3) صد سال داستان‌نویسی ایران، حسن میرعابدینی

5) نظریه رمان و ویژگی رمان فارسی/ محمد رفیع محمودیان

کتابخانه

وحید اوراز

«سلول شيشه‌اي» عنوان رماني است از پاتريشيا هاي اسميت كه به تازگي با ترجمه شاهپور عظيمي در نشر چترنگ منتشر شده است. هاي اسميت از پليسي‌نويسان مشهور معاصر است كه پيش‌تر كتاب ديگري از او با نام «طراحي و نوشتن داستان‌هاي معمايي» توسط همين مترجم و ناشر به چاپ رسيده بود. مترجم كتاب در مقدمه‌‌اش درباره نثر «سلول شيشه‌اي» نوشته كه نثر رمان به رغم سادگي ظاهري‌اش روان و خونسردانه است. او همچنين درباره شخصيت‌پردازي‌هاي رمان نوشته: «تمركز و حضور ذهن او بر شخصيت اصلي رمان و دغدغه‌هايش با ظرافت بسيار داستان را پرداخته است و به خوبي توانسته شخصيت اصلي را براي خوانندگانش كالبدشكافي كند. نكته ديگر برهم‌زدن تصوري است كه بسياري از ما علاقه‌مندان نسبت به ادبيات پليسي داريم. رمان سلول شيشه‌اي به رغم داشتن شخصيت پليس، شخصيت‌هاي منفي و قهرماني كه درواقع قرار نيست بي‌گناه هم باشد، سرشار از تحليل‌هاي درخشان و روان‌شناسانه شخصيت‌هاست. تا آنجا كه شايد بتوان گفت براي هاي اسميت قتل و زندان صرفا بهانه‌هايي است براي نوشتن سلول شيشه‌اي».

در «سلول شيشه‌اي»، فيليپ كارتر مهندسي ساده‌انديش است كه قرباني رأي اشتباهي است كه دادگاه صادر كرده و او بر اثر وضعيتي كه در زندان حاكم است بدل به آدم ديگري مي‌شود. كارتر بر اثر شكنجه‌هاي عجيب نگهبانان زندان و همچنين بدبيني‌ به دوست وكيلش كه مي‌كوشد او را از زندان خلاص كند، به لحاظ روحي و رواني زير فشار زيادي قرار دارد و به اين ترتيب خشم و شك به بخشي از وجودش تبديل مي‌شود. ماجرا اما به همين‌جا ختم نمي‌شود و آزادي كارتر نيز با مسائل ديگري همراه است. او بعد از آزادي‌اش بايد با مسائل مربوط به همسر و خانواده‌اش روبه‌رو شود كه در گردابي گرفتار شده‌اند. رمان اين‌طور شروع مي‌شود: «در ندامتگاه ايالتي ساعت سه و سي و پنج دقيقه بعدازظهر سه‌شنبه بود و زنداني‌ها از كارگاه بازمي‌گشتند. مرداني با لباس‌هاي اتونخورده زندان و و شماره‌اي پشت كمرشان، از ميان راهرو دراز بلوك A گذشتند و زمزمه مختصري از آنها بلند شد، اما به نظر نمي‌رسيد كسي با بغل دستي‌اش حرف بزند. زمزمه‌ها مثل نواي عجيب گروه كري بود كه هارموني نداشت و كارتر را از همان روز اول به وحشت انداخته بود. او آن‌قدر بي‌تجربه بود كه فكر مي‌كرد شايد قرار است زنداني‌ها شورش كنند، اما دست‌آخر پذيرفت كه زمزمه‌كردن جزء ويژگي‌هاي ندامتگاه ايالتي يا شايد تمام زندان‌هاست. در سلول باز بود و همزمان در طبقه همكف و چهار رديف بالاي آن، زنداني‌ها وارد سلول شدند و از نظر ناپديد شدند تا اينكه راهرو تقريبا خالي شد. بيست دقيقه وقت داشتند تا در روشويي سلول دست‌ورويي بشويند، اگر برايشان مهم بود، پيراهني عوض كنند يا لباس تميزي بپوشند، نامه‌اي بنويسند يا با استفاده از هدفون، برنامه‌اي را بشنوند كه هميشه در همين ساعت موزيك پخش مي‌كرد. زنگ اعلام شام ساعت چهار نواخته مي‌شد. فيليپ كارتر به آرامي قدم مي‌زد، از ديدن هم‌سلولي‌اش، هنكي، و بودن در كنارش وحشت كرده بود. هنكي كوتاه و خپله بود و به جرم سرقت مسلحانه (به اضافه) قتل به سي سال زندان محكوم شده بود و به نظر مي‌رسد تا حدي به كارش افتخار می‌کند.»

وحید اوراز

«ماهيگيران» عنوان رماني است از چيگوزي اوبيوما كه با ترجمه ميثاق خلج در نشر چترنگ منتشر شده است. نويسنده كتاب، در سال 1986 در نيجريه متولد شده و اينك در آمريكا زندگي مي‌كند. اوبيوما در رشته نويسندگي خلاق تحصيل كرده و به عنوان استاديار ادبيات و نويسندگي خلاق به تدريس مي‌پردازد. «ماهيگيران» اولين رمان اوست كه پس از انتشارش با استقبال زيادي هم روبه‌رو شد و جوايزي كسب كرد و از نامزدهاي نهايي جايزه من‌بوكر هم بود. «ماهيگيران» روايتي از سرگذشت چهار برادر است كه بي‌آنكه والدينشان خبر داشته باشند براي ماهيگيري به رودخانه مي‌روند. رودخانه‌اي كه شايعه‌هاي زيادي درباره‌اش وجود دارد كه همگي نشان‌دهنده خطرناك بودن آنجا است. اين چهار برادر نزديك رودخانه به مرد ديوانه‌اي برمي‌خورند كه پيش‌بيني مي‌كند برادر بزرگ‌ترشان كشته خواهد شد. با اين پيش‌بيني فاجعه‌بار زندگي آنها دگرگون مي‌شود. در بخشي از رمان مي‌خوانيم: «امي‌آلا رودخانه وحشتناكي بود: اينكه سكنه شهر آكوره براي مدتي طولاني رفتن به اين رودخانه را كنار گذاشته بودند، مثل اين بود كه فرزندان يك مادر او را ترك كنند. اما روزگاري امي‌آلا يك رودخانه پاك بود كه براي ساكنان قديمي‌تر ماهي و آب آشاميدني تميز فراهم مي‌كرد. اين رودخانه شهر آكوره را به صورت مارپيچ احاطه كرده بود. امي‌آلا همچون ديگر رودخانه‌هاي آفريقا روزگاري مانند ارواح  درنظر گرفته مي‌شد و مردم آن را مي‌پرستيدند. مردم حتي زيارتگاه‌هايي با نام اين رودخانه بنا كرده بودند و ميانجي‌گري‌هاي دادگاهي را در آن مكان‌ها برگزار مي‌كردند و از ارواح بزرگي همچون ايموجا، اشا، مرميد كه در بدن‌هايي جاي داشتند كه در آن آب زندگي مي‌كردند، هدايت مي‌طلبيدند. اين اوضاع بعد از آمدن استعمارگران از اروپا تغيير پيدا كرد، آن‌ها با ورودشان كتاب مقدس انجيل را به ما معرفي كردند و بعد از آن به پيروانشان و مردم ديگر هدايايي دادند، البته امروز تعداد زيادي از مسيحيان اين مكان را محلي شيطاني مي‌دانند، سرچشمه‌‌اي آلوده‌شده. رودخانه ديگر به مكاني تبديل شده بود كه شايعه‌هاي تاريكي از آن سرچشمه مي‌گرفت. يكي از اين شايعه‌ها اين بود كه مردم در ساحل اين رودخانه هر نوعي از خرافه‌پرستي را به جا مي‌آورند. مشاهده اجساد و لاشه حيوانات و ديگر اجسام شناور روي آب رودخانه يا افتاده بر ساحل، كه مربوط به انجام مراسم مذهبي بود، اين موضوع را تاييد مي‌كرد.» برخي منتقدان چيگوزي اوبيوما را وارث چهره مهم ادبيات نيجريه يعني چينوآ آچه‌به دانسته‌اند. «ماهيگيران» داستاني است كه پاياني رازآلود دارد به‌طوري كه انگار داستان ناتمام مي‌ماند و به آخر نمي‌رسد و به نوعي مي‌توان آن را مرثيه‌اي براي پيمان‌هاي تباه‌شده دانست. روايت اين رمان در مرز ميان واقعيت و خيال مي‌گذرد و طنزي ظريف نيز در روايت ديده مي‌شود.

برشي از تاريخ ادبيات داستاني ايران (كوتاه درباره كتاب دريچه جنوبي به همت زنده‌ياد كورش اسدي)

وحید اوراز

كتاب «دريچه جنوبي» حاصل تلاش زنده‌ياد كورش اسدي و غلامرضا رضايي در جمع‌آوري بهترين داستان‌هاي نويسندگان خوزستاني و نقد و بررسي آنهاست. كتابي كه با خواندنش مي‌توانيم به بخش‌هايي از تاريك و روشن روايت‌خيزترين منطقه در كشور پي ببريم. كتاب «دريچه‌ جنوبي‌‌؛ تاريخچه داستان خوزستان در بستر شكل‌گيري و گسترش داستان‌نويسي ايران» دربرگيرنده‌ 48 داستان كوتاه از 48 نويسنده خوزستاني است. در اين كتاب داستان‌هاي كوتاهي از احمد محمود، ناصر تقوايي، منوچهر شفياني، محمد ايوبي، ناصر موذن، امير نادري، بهرام حيدري، نسيم خاكسار، علي‌مراد فدايي‌نيا، عدنان غريفي، قباد آذرآيين، يارعلي پورمقدم، اصغر عبداللهي، قاضي ربيحاوي، فتح‌الله بي‌نياز، فرهاد كشوري و... منتشر شده است. در بخشي از مقدمه كتاب آورده‌اند: «… خطه‌ جنوب و علي‌الخصوص استان خوزستان به‌دليل شرايط جغرافيايي منطقه‌اي نقش موثر و ممتازي در ترويج اين شكل ادبي دارد و كتاب حاضر با همين انگيزه به چگونگي علل پيدايش و رونق داستان در ايران و خوزستان نوشته شده است. در بخش ابتدايي به وضعيت و موقعيت اجتماعي‌، سياسي و ‌فرهنگي ايران در زمان پيدايش داستان كوتاه در غرب اشاره‌اي گذرا كرده‌ايم و علل نفوذ و تاثير اين شرايط در تغيير نگرش و تحول ادبيات معاصر مدنظر بوده است...» كورش اسدي كه خود از نويسندگان با استعداد جنوب كشور است، در گزينش داستان‌هاي اين مجموعه كمال دقت و ظرافت را به كار برده و آثاري را در اين كتاب گنجانده كه هم سير واقعي رشد ادبيات داستاني در كشور را نشان مي‌دهد و هم نقش موثر نويسندگان جنوب كشور در اين راستا را. انتخاب داستان‌هايي با نوعي هارموني خاص به همراه استفاده از تكنيك‌هاي متداول در چند دهه موثر از داستان‌نويسي را مي‌توان به عنوان برگ‌هاي برنده اين كتاب به حساب آورد؛ كتابي كه پيشنهاد خواندنش را داريم.كتاب دريچه جنوبي را مي‌توان به عنوان يكي از جامع‌ترين كتاب‌ها پيرامون ادبيات داستاني جنوب به‌طور اخص و ادبيات داستاني كشور به‌طور اعم ارزيابي كرد. اسدي در اين كتاب به بعضي نويسندگان جنوبي هم بها داده كه آثارشان با وجود گيرايي و خواندني‌بودن، آن‌گونه كه بايد و شايد تاكنون ديده و خوانده نشده‌اند. نويسندگاني چون «ماهزاده اميري، بهاره ‌الله‌بخش، مهدي ربي، تبسم غبيشي، حبيب باوي ساجد، غلامرضا شيري، مريم دلباري، سروش چيت‌ساز، سپيده سياوشي، فرشته توانگر، داريوش احمدي و...»

فغان ز جغد جنگ (درباره مجموعه‌داستان «از اين مكان»، نوشته قاضي ربيحاوي)

وحید اوراز

بعضي درون‌‌مايه‌هاي داستاني وابسته به تجربه‌‌ زيسته‌‌ نويسنده‌‌اند. بعضي‌‌هاي ديگر اما فراگير‌‌ترند و وابسته به تجربه‌هاي مشترك و تكرارشونده انساني. پرداختن به جنگ درون‌‌مايه‌‌اي است از همين نوع دوم كه فارغ از مكان و زمان موجب برانگيختن دردها و حس‌‌هاي مشتركي مي‌‌شود.

از مجموع ده داستان كتاب «از اين مكان» جز داستان‌هاي «چهل طوطي» و «شب بدري» كه تاريخ نوشتن‌شان به پيش‌ از دوران جنگ برمي‌گردد، باقي همه حال‌‌وهواي جنگ دارند و آدم‌‌هايي را روايت مي‌كنند كه هركدام به طريقي در بلاتكليفي و استيصال دوران جنگ گرفتار شده‌‌اند. قاضي ربيحاوي با بهره‌ بردن از تجربه زيسته خودش در جنگ ايران و عراق، داستان‌هايي درباره جنگ نوشته كه مي‌‌توان آنها را به هر جنگ ديگري نسبت داد؛ از حال‌‌وهواي سربازي كه درست نمي‌‌داند در اين جنگ چه مي‌كند (داستان «مواجهه»)، تا شهيدي كه گورش هم مانند خودش و زندگي‌‌اش بي‌‌نام‌و‌نشان گم مي‌‌شود (داستان «حفره»)، تا خانواده‌‌اي كه زير آتش‌‌باران دشمن با پاي پياده، بدون ذره‌‌اي اميد و با غم رها كردن تمام داشته‌هاي‌شان درحال گريختنند (داستان «دشت بين‌‌راه») . داستان‌هاي اين مجموعه همگي روايت‌‌گر اندوهند؛ اندوهي كه در تمامي مجموعه بازنمايي شده و مي‌‌توان هيئت سياه و هولناكش را در پس هزاران آسيب دوران جنگ ديد.

تمركز ربيحاوي روي همين آسيب‌‌ها است؛ آسيب‌‌هايي كه در لايه‌هاي سطحي خودشان را نشان نمي‌دهند. آسيب زندگي پدر و دختري كه در داستان زخم به خوابگاهي در تهران مهاجرت اجباري كرده‌‌‌‌اند و حالا پدر به دخترش كه براي خرج زندگي كار مي‌كند شك كرده و قصد كشتنش را دارد. يا زندگي درحال فروپاشي زيبا -شخصيت محوري داستان «گلدان»- كه شايد در اتاق ديگري از همين خوابگاه است و مي‌‌خواهد شوهرش را ترك كند؛ چون تحمل ندارد مادر پير و ازكارافتاده شوهرش با آنها زندگي كند. ربيحاوي نگاهي آسيب‌‌شناسانه و انتقادي به جنگ دارد. زنان در اغلب داستان‌هاي اين مجموعه شخصيت‌هاي ‌‌محوري‌ هستند؛ زيباي داستان «گلدان»، فرخنده داستان «زخم»، شيرينِ داستان «سرسره»، يا دختر بي‌‌نام پيرمرد داستان «مسجد»، همه زناني‌‌اند كه به‌شكلي در اين گردباد گرفتار شده‌‌‌‌اند. حتي در دو داستان «چهل ‌‌طوطي» و «شب بدري» هم كه جنگ درون‌‌مايه اصلي نيست، زنان شخصيت اصلي و آسيب‌‌پذير ماجرا هستند؛ زناني كه گويي مانند مادر داستان «مادرانه» تمام عمر دنبال زندگي دويده‌‌‌‌اند و زندگي هميشه براي‌شان ميان كابوس و واقعيت معلق مانده است.ربيحاوي با استفاده از فرم‌‌هايي خلاقانه و بياني تمثيلي معنايي ماندگار و لايه‌‌اي عميق‌‌تر را در داستان‌هايش مي‌‌سازد.

به همين دليل است كه با گذشت چند دهه از چاپ اولش، مجموعه‌داستان «از اين مكان» هنوز هم داستان‌هايي خواندني‌‌ و لايه‌هايي براي كشف دارد. اين بيان روايي گيرا زاييده نگاهي از درون به مقوله جنگ و ايستادن در كنار مردماني است كه بيشترين آسيب را از جنگ مي‌‌بينند؛ مردماني كه مانند قاسم در داستان «حفره» براي هميشه از ياد مي‌‌روند، بي ‌‌اينكه بودن‌شان در يك طرف جبهه فرقي با طرف ديگر داشته باشد؛ قربانياني كه گويي روي ريلي ايستاده‌‌‌‌اند كه از هيچ‌سو به جايي نمي‌‌رسند. استفاده از فرم دايره‌‌وار روايت در داستان‌هاي «حفره» و «گلدان» تاثير اين مضمون را بيشتر كرده؛ فرمي كه زندگي بسته مردماني را نشان مي‌دهد كه راه فراري ندارند، مردماني بي‌‌نام‌ونشان كه هيچ يادي از آنها در يادها نمي‌‌ماند و نام‌‌شان هم مانند جان‌‌شان در غبار تاريخ گم مي‌‌شود.

اندیشیدن به مرگ

اگر دشمن پیروز شود، حتی مرده‌ها هم از دستش رهایی نمی‌یابند

وحید اوراز

«درياس و جسدها»، نوشته بختيار علي، از تاريخي مي‌گويد كه بايد به ياد آورده شود. اين كتاب كه اخيرا با ترجمه مريوان حلبچه‌اي از سوی نشر ثالث منتشر شده، مقدمه‌اي خواندني به قلمِ بختيار علي نيز دارد كه نويسنده بر مقدمه ترجمه فارسي آن نوشته است. مقدمه اين‌طور آغاز مي‌شود كه نوشتن مقدمه و مؤخره براي رمان كار سختي است اما «نویسندگان همیشه میل شدید و پنهانی دارند که درباره نوشته‌های خود حرف بزنند. گرچه همیشه صدایی در حوزه فرهنگ، نویسندگان را به سکوت فرا‌می‌خواند و به آن‌ها تأکید می‌کند که از این به بعد حق دیگران است که درباره متن‌ها حرف بزنند.» با اين همه بختيار علي معتقد است گاه تمایل به تأمل در خود يا درک بیشتر نوشته، نویسنده را وامی‌دارد تا بر آن تمرکز کنند. او خاطره‌اي را نقل مي‌كند از مواجهه يك مخاطب با رمان «دریاس و جسدها».

ماجرا از اين قرار بوده كه خواننده‌ای از بختيار علي مي‌پرسد: چرا دریاس و جسدها؟ چرا جسدها برای دریاس مهم هستند؟ مرده‌ها در اینجا چه مي‌كنند؟ از نظر اين خواننده رابطه دریاس و جسدها ارتباطي فرویدی است كه او آن را ‌به نوعی «مرگ‌دوستی» یا چنین چیزی تفسیر می‌کرد. پاسخي كه بختيار علي براي اين مخاطب تدارك مي‌بيند موجبِ تأمل در اثرش مي‌شود چنان‌كه گويي منتقدي كاربلد از راه مي‌رسد و چند نكته از كتاب بيرون مي‌كشد كه با ايده‌هاي فلسفي معاصر درباره تاريخ و مرگ نسبت‌هاي روشني دارد. اول نگاه والتر بنیامین به مرده‌ها. والتر بنیامین می‌گوید: «اگر دشمن پیروز شود، حتی مرده‌ها هم از دستش رهایی نمی‌یابند». این جمله به کلیت فلسفه بنیامین در رابطه با مرده‌ها وابسته است. فراموش‌کردن جسدها به معنی فراموش‌کردن گذشته طولانی سرکوبِ انسان است. جسدها خود مرده‌ها نیستند، بلکه تاریخ‌هایی هستند که نباید فراموش شوند؛ تاریخ‌هایی که باید به یاد آورده شوند. اما اين تذكار يا به‌ياد‌آوردن نزد بنیامین مفهومی خلافِ «خاطره» دارد: مسئله در یاد نگه‌داشتن نیست بلکه نپریدن از روی گذشته است. نپریدن از روی آنچه از نظر زمانی گذرا است. تأکید بر آن‌چه نگذشته است، بلکه اکنونی است که ما ادامه آن هستیم، یعنی مسئله یاد و یادآوری و خاطره نیست.

بنيامين معتقد است اينكه مردم علیه ناعدالتی قیام می‌کنند تا فرزندان‌شان زندگی بهتری داشته باشند درست نیست. آن‌چه سبب قیام مردم می‌شود، تصویر پشت خمیده اجدادشان زیر بار سرکوب است؛ يعني این تصویر گذشته است که سبب می‌شود به فکر ساختن آینده باشیم. مرده‌ها و جسدها تنها چیزهای حقیقی و منجمدی است که در تاریخ معاصر ما باقی مانده است. اين مفاهيم از رمانِ بختيار علي سر در مي‌آورد. محافظات از جسدها توسط «دریاس» مانند یادمان و بزرگداشت مردگان يا كشتگان نیست، بلکه برعکس علیه اين رويكرد يادواره‌اي است.

«بنیامین می‌گوید اگر دشمن پیروز شود مرده‌ها هم در امان نیستند. یعنی اینکه دشمن پس از پیروزی تاریخ را طوری می‌نویسد كه گویی این تاوان و جسدها وجود نداشته است. در طول تاریخ چنین بوده است. جسد با عنوان نماد و نشانه‌ فاجعه از بحث خارج، و تنها به عنوان نماد و نشانه‌ شکوه و جاودانگی و قدرت و فداکاری حفظ می‌شود.» از اين‌رو مي‌توان رمانِ «دریاس و جسدها» را فراخوانی دانست برای حفظ آگاهی نسبت به تاریخ به‌عنوان فاجعه، نَه به‌عنوان داستان ساختگیِ افتخار و شکوه و قهرمانی. بختيار علي از جودیت باتلر نيز نقل مي‌كند كه جوامع امروزی به‌‌طور‌‌کلی روی جداسازی ترسناک و غیرانسانی کار می‌کنند، جداسازی آن‌هایی که شایسته‌ سوگواری هستند از آن‌ها که شایسته‌ی سوگ و عزا نیستند. باتلر به‌‌شدت این فرهنگ را نقد می‌کند که برای قربانیان یازده سپتامبر سوگواری می‌شود، اما کشته‌شدگان گمنام کشورهایی مانند افغانستان و عراق شایسته‌ غمخواری و سوگواری دانسته نمی‌شوند. این جداسازی انسان‌ها، به کسانی که شایسته‌ غمخواری هستند و کسانی که بی‌هیچ ارزش بهایی می‌میرند، در فرهنگ جامعه شرقی ما هم وجود دارد. بختيار علي از مفهومي با عنوانِ «سیاسی‌کردن مرگ» سخن مي‌گويد. اينكه سياسي‌كردنِ گستره‌ مرگ کاری می‌کند که «دوباره زنده‌شدن» و «جاودانگی» امتیاز ویژه‌ مخصوص سیاست‌مداران باشد و جاودانگی در اینجا به‌عنوان کوشش سیستم برای رسیدن به جاودانگی خویش، خودنمایی می‌کند و ماندن ابدی، در واقع جاودانگیِ سران، چیزی نیست جز دلالتی نمادین به ابدی‌بودن سیستم. در‌حالی‌‌که جسدهای فراموش‌شده، مرده‌های حقیقی که دریاس به آن‌ها ارج می‌نهد، همان‌طور که ژیژک می‌گوید اشاراتی هستند به نفی‌شدن، به مهیا‌شدن برای آغازی دیگر. بنابراين اهمیت‌دادن «دریاس» به مردگان به معناي اهميتِ احتمال هوشیاری است که وادارمان کند به آغازی نو بیندیشیم.

«در اینجا ارج‌‌نهادن به مرگ در برابر آن نوع از جاودانگی سیاسی، تنها فرایند احترام‌نهادن به مرده‌ها نیست بلکه فرایند زنده‌کردن احتمال آغازی نو نیز هست.» با اين مقدمه، بختيار علي رمانش را دعوتی به اندیشیدن عمیق‌تر درباره‌ مرگ و جاودانگی مي‌خواند؛ دو مفهومي که سیاست بیش از صد سال است که در شرق تولید می‌کند و آن‌ها را به بازی می‌گیرد. «درياس و جسدها» كه در سال ۲۰۱۸ نوشته شده است، داستان شهری است که مردمانش از ستمِ حاکمان به تنگ آمدند و در تب‌وتاب انقلاب هستند و امید دارند با اين تغييراتِ بنيادين از دستِ ظلم رهايي يابند. روايتِ اين شهر و مردمانش كه بيش از هر چيز يك شهرِ جان سومي را تداعي مي‌كند، اين‌طور آغاز مي‌شود: «در خارج فوت كرده بود. همه مراسمِ بازگشت باشكوه جنازه و خاكسپاري‌اش را به ياد دارند. بوي گل‌هاي كوهي ويژه‌اي كه تابوت را با آن پوشانده بودند، صداي پاي پاسبان‌ها بلندقامت و نيرومند كه دنبال جنازه مي‌رفتند و محكم پا بر زمين مي‌كوبيدند. عكس آن جيپ نظامي كه جنازه رويش بود، تا سال‌ها بعد مدام در روزنامه‌ها و مجلات چاپ مي‌شد. رنگ پرنده‌هاي گوشتخوار و لاشخور كه در ارتفاع پست، بالاي سر همه پرواز مي‌كردند، هميشه در ياد و خاطره ماندگار شد. آن پرنده‌هاي بي‌باك و جسور، همان‌طور كه به ما نگاه مي‌كردند، چشم به گوشتمان داشتند، علاقه‌اي به استخوان‌هاي كهنه مُرده نداشتند كه از مدت‌ها پيش به بوي پوسيدگي جسدِ متعفن خود عادت كرده بود....»

همه‌چیز با هم از دست می‌رود  (روایتی در حاشیه كتاب «خواب‌نوشته‌ها» اثر تئودور آدورنو)

وحید اوراز

«از میان همهچیزهایی كه آدمی میتواند آنها را از آن خود بخواند، مقدسترین چیز - هرچند خدایان از آن مقدسترند – نفس است. نفس خویشمندترین متعلق وجود ماست.» خوندن همین چندتا كلمه بس تا چند ساعت بیخوابی به وجود بیاد. تمام شب بیدار بودم و روی متن نمایشی كار میكردم و امروز مجبورم سر كار باشم، با این حجم و میزان از بیخوابی، چشمم همهچیز رو دو تا یا بیشتر میبینه. به خاطر ضعف معماری، مغازه یك جای خالی پشت قفسه فلسفه داره و من گاهی اونجا دراز میكشم. صدای پا و حرف زدنها، به گوشم میرسه. با خودم فكر میكنم، اگر خواب بیداری باشه و بیداری خواب، تمام زندگی رو وارونه رفتم جلو. بیخوابی شب گذشته من، تقصیر «تئودور آدورنو» لعنتیه. وقتی «خواب نوشتهها»ش رو خوندم، به خوابهای خودم فكر كردم، به بیداری، به آدمهایی كه تو خواب به یك شكل دیگه رفتار میكنند. مثلا آدمی چقدر راحت تبدیل به دیگری میشه؛ «به فرمان من تعداد زیادی از نازیها باید در میدانی اعدام میشدند. قرار بود گردن زده شوند. بنا به دلایلی این كار مشكلاتی داشت. به بیان ساده، حكم این بود كه جمجمه هریك از خلافكاران با كلنگ خرد شود. بعد به من اطلاع دادند كه آنها با تصور این شیوه جانفرسا و نامعلوم، ترس وصف ناپذیری بر جانشان افتاده است. من خودم از این بیرحمی چنان حالم به هم خورد كه با تنی بیمار از خواب بیدار شدم.» آدورنو نیمههای شب یا هر موقعی كه از خواب بیدار میشد، تمام خوابهایش را مینوشت. من چشمام رو محكم باز و بسته كردم، هنوز صدای پا میاومد و خندههایی كه كلافهام میكرد. چشمام بسته شد، اما انگشتهای دستم رو باز و بسته میكردم تا بیدار بمونم. «خواب دیدم كه احساس میكنم سیاهرگم باد كرده و چنان سفت شد كه نزدیك بود بتركد. جانوران ریزی را دیدم كه همهجا را ویران میكنند. تریستواپتوس اسباببازی شكلی را دیدم كه فرمان صادر میكرد. اما هیچ اتفاقی نیفتاد و آخر هم از جانورهای كوچك جدا شد.» كف دستم میسوزه، ناخونهای خودم، كف دستم رو زخم كرده بود. به پهلو چرخیدم و به جلد كتاب «خوابنوشتهها» خیره شدم، توانایی تشخیص اینكه مرزهای خواب و بیداری كجا به هم میرسند هم توی این طرح جلد مشخص نیست. صدای بسته شدن در مغازه، یا شاید باز شدن بود، نفهمیدم. صدای پاها قطع شده بود و صدای حرف زدنها. هرچی بیشتر دقت كردم، صدای كمتری شنیدم تنها صدا، صدای پنكه سقفی بود. برگشتم به كتاب؛ كتابی كه از دیشب نذاشته بخوابم. «مهمانی بزرگی با حضور تروتسكی برگزار بود. او در میان گروهی از حامیانش سرحال و تا حدودی مقتدرانه سخنرانی میكرد. مساله این بود كه آیا كسی میتوانست با او صحبت كند. من پیش خودم فكركردم كه كسی نباید بتواند در محضر او از سیاست صحبت كند. اما خوب نبود آدم وسط حرف چنین مهمان مشهوری بپرد. در شهر دیگر آلمان كاملا تخریب شده بود، ساختمان بزرگ و كلیسایی را دیدم كه سیاه شده بود. با ذوقزدگی گفتم: پس این كلیسا هنوز هم پابرجاست. اما یكباره به من الهام شد كه اشتباه میكنم.» این دیگه چه خوابیه كه یك آدم میبینه، رفتم سراغ خواب بعدی «آدورنو»، دوست دارم توی خوابهای اون قدم بزنم. «در جلسهای بودم كه قرار بود بررسی كنیم آیا متون بیشتر گروهای كر باروك آنقدر از یاد رفتهاند كه كه امروز دیگر كسانی آنها را نمیخواند. من و جی به كلیسایی رفتیم كه در آنجا موسیقی مینواختند، من به متن شعر دقت كردم و فهمیدم كه متن شعر به عیسی مسیح اشاره دارد و میگفت: «ای سر مقدس كه زخمی دردناك برداشتی.» با این فكر بیدار شدم: همهچیز با هم از دست میرود.» و من هم با این فكر كتابرو بستم و بلند بلند گفتم: همهچیز با هم از دست میرود و دوباره تكرار كردم؛ همهچیز با هم از دست میرود... «داشتم با ای راجع به نقشهای صحبت میكردم و میگفتم كه ما باید باهم خودكشی كنیم. اگر درست یادم بیاید به نظرم این موضوع اولینبار به فكر او خطور كرد. به هر حال با جسارت و شور و شوق فراوان این موضوع را دنبال میكرد. ما این مساله را در نظر گرفتیم كه آیا بهتر است از یك برج مانند «آر.پی» خودمان را پایین بیندازیم یا نه، كه جواب منفی بود. در نهایت او گفت: «سعی میكنم با تو بمیرم». گفتن: «سعی میكنم» احساسی به من القا كرد كه منظور واقعی او نبود.» و من هنوز جمله قبل رو با خودم و این جای تنگ تكرار میكنم؛ «همهچیز با هم از دست میرود.»

در جست‌وجوی خانه (درباره مجموعه داستان «ساكن خانه دیگران»)

وحید اوراز

پنجرهای را تصور كنید. توی كوچه، مقابل یك ساختمان ایستادهاید و قسمتی از پرده حریر گلداری را میبینید كه از لای پنجره نیمهباز، بیرون زده و شكم داده؛ صحنهای كه به تعداد همه پنجرههای پردهدار همه شهرها دیده شده: منظرهای مینیمال، تداعیگر بیتعلقی و بیخانمانی. آنچه پیش چشم شماست، تصویر روی جلد كتابی است كه -از عنوان تا آخرین جمله- بیگانگی آدمهایی را روایت میكند كه میشود با این سه كلمه معرفیشان كرد: «ساكن خانه دیگران.» گاهی وقتها آدم گیر میكند در وضعیتهایی كه هر چه هم دستوپا بزند، گریزی ازشان نیست؛ نه از آن وضعیتهای رئال جادویی، یا مثلا موقعیتهای غریب و فانتزی كافكایی، گاهی وقتها آدم در بدیهیات گیر میافتد؛ در لحظهها و موقعیت‌‌های عادی زندگی، در تكرارهایی كه دیگر اهمیتشان را ازدست دادهاند و به چشم نمیآیند، مگر اینكه آدم به خودش بیاید و ببیند كه غریب افتاده كه نه كسی را دارد و نه خانهای! اینجور وقتهاست كه ابر و باد و مه و خورشید و فلك دستبهدست میدهند تا عرصه را تنگ كنند؛ تا یك شب به سرت بزند كه دست به تصاحب مایملك رفیقت بزنی و وقتی خواب است، قایم شوی بین بوفه و جارختی فلزی داخل پذیرایی، لباس زیرش را بپوشی و بترسی از دیدن منظرهكشهایی كه درست روی قسمتهایی از پهلویت میافتند كه از بقیه بدنت سفیدتر است. كتاب مجموعهای از 10 داستان كوتاه است كه همگی حرف مشتركی را از منظری متفاوت میزنند؛ «غریب‌‌افتادگی» و «بیخانمانی» در «ساكن خانه دیگران» حكم داربستی را دارد كه علتها و معلولها و اتفاقها و كنشهای متفاوت، با تكیه بر آن ساخته و پرداخته شده و معنای خود را در بستر آن كامل میكنند. زبان در این مجموعه یكی از شاخصترین عناصر است؛ عنصری پویا و تاثیرگذار كه نقش بسیار مهمی را در انتقال معنا بازی میكند. نویسنده از طریق خلق ماجراها و توصیفها و تعبیرهایی كه پیشفرضهای رایج را كنار میگذارند، دست به آشناییزدایی میزند؛ اتفاقی كه مثلا در داستان «ساكن خانه دیگران» با توصیف یك خشونت عجیب میافتد حرف از كتك زدن یك پیرزن است، اما درست وقتی كه خواننده میخواهد آن را تجسم كند، به خودش میآید و میبیند كه مشغول یادآوری تجربه دلنشین خودش از تصویری است كه هیچ شباهتی به خشونت خط قبل ندارد. تكهنخ چسبیده به ژاكت شخصیت داستان «حوزه اسكاندیناوی» از هر جا كه برش میدارند و رهایش میكنند، چرخ میخورد و پایینتر به جای دیگری میچسبد و ذهن خواننده را همراه خودش این طرف و آن طرف میبرد، نمونهای دیگر است. همین اتفاقهای ساده باعث میشود مخاطب جایی از متن به خودش بیاید و ببیند كه دیگر افسار داستان از دستش در رفته و هیچ ارادهای درمقابل آن ندارد. جایی از همین داستان، نیمهشب سه دوست به یك شیرینیفروشی میروند و از پشت كركره لوزیشكل مغازه بسته، شروع به لیسزدن یخچال شیرینیهای خامهای میكنند. اثر فرورفتگی لوزیها روی صورت این سه مرد بعد از تمام شدن كارشان، درست شبیه همان اثری است كه پایان هر داستان بر ذهن خواننده میگذارد؛ یك تصویر بدیع و تاثیرگذار كه فكر آدم را مشغول میكند و تا مدتها از خاطر نمیرود.

وجهی دیگر از هنر یك مترجم (درباره مجموعه داستان «بی‌ریشه» ترجمه محمد قاضی)

وحید اوراز

مجموعه داستان «بیریشه» شامل داستانهای از نویسندگان نامدار دنیای ادبیات از جمله «میگل آنخل آستوریاس، آندره موروا، گراتزیا دلدا، نیكلای هایتوف، پییر آبستگی، ژرژ گوی و پروسپه مریمه» با ترجمه محمد قاضی و با مقدمهای از غلامرضا امامی است. امامی در مقدمه خود بر این كتاب تصریح كرده كه گردآوری و انتشار این كتاب به خواست مرحوم قاضی و در سالهای حضورش در انتشارات كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان انجام پذیرفته است. او درباره انتشار این كتاب در مقدمه خود بر این اثر نوشته است: «قاضی در كانون چند كتاب برای نوجوانان ترجمه كرد و بنا شد بخشی در شمار كارش باشد و به بخشی از كتابها هم حقالترجمهای پرداخت شود. من آن زمان عصرها انتشارات كتاب موج را راهاندازی كرده بودم و در كار نشر كتابهایی برآمدم از سیمین دانشور، جلال آلاحمد، حمید عنایت، احمد شاملو، جواد مجابی، رضا براهنی، مهدی سمسار، بهرام بیضایی، غزاله علیزاده، محمدعلی سپانلو، سیروس طاهباز و... هر كتاب كه درمیآمد نظر قاضی را میخواستم و نسخهای را به او پیشكش میكردم. روزی گفت: ترجمههای پراكندهای دارم، دلم میخواهد كه گردآوری كنی و به چاپش بسپری. به شوق پذیرفتم. ترجمههای پراكنده او را گردآوردم و حاصل آن كتابی شد به نام «بیریشه.» طرح روی جلدش را پرویز كلانتری كشید و طرحهای داخل كتاب را مرتضی ممیز...» آنچه مجموعه داستان حاضر را به كتابی خواندنی تبدیل كرده، حساسیت قاضی در انتخاب داستانهایی با حال و هوایی یكسان است. دیدگاههایی داستانی كه میتوانند برای هر خواننده از هر طیفی مفید باشند. تخصص قاضی در ترجمه داستانهای با حساب و كتاب باعث شده كه در این مجموعه با نویسندگانی آشنا شویم كه نامشان به عنوان نویسندگان سختنویس ثبتشده است اما مترجم این ذهنیت را در قالب ترجمههایی سلیس از آثار آنها درهم ریخته است. میتوان گفت كه همه داستانهای منتشر شده در این مجموعه در ردیف شاهكارهای داستانی جهان قرار میگیرند. پیشنهاد میشود در مواجهه اولیه با این كتاب، داستان «الیاس» به قلم «گراتزیادلدا» را حتما بخوانید؛ داستانی شگفت با درونمایهای شگفتتر. بخشهایی از این داستان را با هم میخوانیم:

- ببین! خودت قضاوت كن چگونه مردی هستی كه از شنیدن رنج مصایب و بلایا، رنگ از چهرهات میپرد، وای به روزی كه یكی از آن مصایب به تو روی آورد، «الیاس!» جرات داشته باش برخیز، حركت كن، تو جوانی، برو و زندگی را از روبهرو ببین، عقاب تیزچنگ باش، نه خفاش شبكور! مرد هرگز در زندگی نومید نمیشود؛ كسی چه میداند؟ ممكن است سال دیگر آنچنان خوشبخت شوی كه به گذشتهات و به این افكار پوچ بخندی. پس باید شهامت داشت! بلند شو! تو جوانی و دنیا به رویت لبخند میزند. «الیاس» آنچنان تحتتاثیر سخنان پیرمرد قرار گرفته بود كه بیاختیار از جا بلند شد و به راه افتاد.

«پدر جنگل» از دوست جوانش خداحافظی كرد و رفت.

زواياي پنهان داستان (نگاهي به كتاب «زمستان شغال» نوشته فرهاد رفيعي)

وحید اوراز

 

سرگذشت‌هاي مدفون

داستاني شگفت، محيطي اعجاب‌آور، رفتار و كرداري غيرقابل پيش‌بيني و نبوغي خارق عادت، همه و همه جمع شده‌اند تا خواننده را شگفت‌زده كنند. بيشترين مساله‌اي كه در زير پوست داستان در حركت است، اوهام و خرافات است. نويسنده سعي دارد كه مثل يك داستان واقع‌گرا همه چيز را پشت سر هم رديف كند. در صورتي‌كه اين همان چيزي نيست كه در مخيله انسان مي‌گذرد و زندگي ما را در يك شبانه‌روز به انجام مي‌رساند. بلكه حضور رويدادهايي است كه ظاهرا غير قابل باورند اما وجودشان را در پس و پشت ذهن‌مان باور داريم. براي يك نويسنده كه سبك سورئاليسم را براي بيان مقصودش برگزيده، مهم اين است به گونه‌اي بنويسد كه خواننده هر بار حرفش را باور كند.

شخصيتي كه تمام ماجراها را مي‌سازد، محيط‌باني است با چشم‌هاي سبز كه به كارش و اصلا زندگي در طبيعت «كوه‌باغ» علاقه زيادي دارد و راوي داستان كه ظاهرا پسرش است و منصور پسر ديگر كه در نيمه‌هاي داستان به طرز مرموزي در كهولت سن مي‌ميرد. جسد او را جلوي كومه به خاك مي‌سپارند تا يادشان نرود پسر و برادري دارند كه دوستش مي‌داشته‌اند. اما پدر در پس كار عادي محيط‌باني درگير آداب و آيين‌هاي خفيه‌اي است با اهدافي غريب.

نويسنده به‌طور عمد سعي دارد از دامن هر چيز به ظاهر ساده، ماجرايي نامعمول بسازد تا مرتب به خواننده بگويد با يك داستان معمولي طرف نيست. بلكه رخدادهايي در حال وقوع است كه ما آنها را با چشم سر نمي‌بينيم اما حضورشان را احساس مي‌كنيم. تا مي‌خواهيم به جريان عادي عادت كنيم به موردي بر مي‌خوريم كه ما را از واقعيت‌هايي كه در پيرامون‌مان مي‌بينيم جدا مي‌كند و به دنياي اوهام و كابوس‌وار زندگي رهنمون مي‌سازد. مثلا شكارباني كه وظيفه‌اش حفظ حيواناتي است كه در محيط محافظت شده زندگي مي‌كنند؛ خود بهترين قوچ منطقه را با تيري جانكاه از پا در مي‌آورد و جگرش را بيرون مي‌آورد، تعدادي سوزن‌ در آن فرو مي‌كند و رو به قبله آويزان مي‌كند.

« بابا پوستين از تن درمي‌آورد و خيمه مي‌كند روي حيوان. آن زير، چاقو مي‌گذارد رو لكه زين زردي كه بر پهلوي حيوان هست و مي‌درد. جگر را سالم درمي‌آورد. تو كيسه چرمي سياهي مي‌چپاند و پوستين را از خودش و حيوان كنار مي‌زند. كيسه را تا زير سقف آلونك نرسيديم، باز نمي‌كند. مشتي سوزن مي‌ريزد روي ميز: «شروع كن». سوزن‌ها را دانه دانه به جگر فرو مي‌كنيم. بابا فِن و فِن دماغش را بالا مي‌كشد و وردهايي زير لب مي‌خواند. جگرِ پر از سوزن را به ميخي از ديوار رو به قبله مي‌آويزد. جگر بيست روزي همان‌جا مي‌ماند تا ضعيف شود و از بين برود.» (ص 19-18)

ما در اين داستان با شخصيتي سخت معتقد به علوم خفيه روبه‌روييم. مسائلي كه در زندگي عادي خرافه‌اي بيش نيستند اما در فضاي داستاني، در طبيعت «كوه‌باغ» محتملند و او و خواننده را به وحشت مي‌اندازند. او از لاشه بدون زهره روباه قرمز وحشت دارد؛ از نشانه‌هايي كه اين‌سو و آن‌سو برايش گذاشته‌اند تا ببيند. دندان‌هايش را مي‌كند و در جاي‌جاي «كوه‌باغ» چال مي‌كند، يا در ميان كنده و شاخه‌هاي درختان جاسازي مي‌كند. مساله مهم اين است كه ما در فرهنگ فولكلوريك خود (مخصوصا در شهرها) به اين موارد برخورد نمي‌كنيم و اين به نوعي تخيل حيرت‌آور در نويسنده را مي‌رساند كه دقيقا به مسائلي اشاره مي‌كند كه ما توقع نداريم و فكرش را نمي‌كنيم. فرهاد رفيعي همانند كارگرداني است براي مديريت صحنه‌اش در هر سكانس با تمام ريزه‌كاري‌هايش ساعت‌ها فكر كرده است.

داستان دوم دو راوي دارد. هر دو به شيوه تك‌گويي دروني داستان روزمره خود را تعريف مي‌كنند و در دل دعوايي خياباني جا عوض مي‌كنند. راوي دوم بي‌خبر و بي‌صدا وارد داستان مي‌شود به گونه‌اي كه تا يكي، دو صفحه، خواننده او را با راوي اول اشتباه مي‌گيرد و شايد به تعبير ديگر، اين همان راوي اول است كه وارد تجربه زيستي آن ديگري شده و از ديد او داستان را پيش مي‌برد، با مشكلاتش مواجه مي‌شود تا تصادف باز تكرار شود و آن درگيري اجتناب‌ناپذير رخ دهد و دوباره راوي‌ها جا عوض كنند. نويسنده حتما بايد از شگرد خود، كه زد و خورد است و در كتاب اولش «شب مارهاي آبي» هم كاركرد داشت، استفاده كند و به بهانه‌اي كه بيشتر دروني است آن دو را به جان هم بيندازد. شايد اگر اين دو نفر از دردهاي يكديگر آگاهي داشتند دست در گردن هم مي‌گريستند. اما تقدير و شرايط زيستي آنها چيزي ديگر رقم مي‌زند. آنها محكومند كه مدام با هم مواجه شوند و كتك‌كاري‌شان را تكرار كنند. از اين نظر نام داستان علامت رياضي منطبق بر فرم و مسير روايي داستان انتخاب شده، مسيرهايي كه طي مي‌شوند و برمي‌گردند و مجددا در جايي – كه همان لحظه دعواست – با هم تلاقي پيدا مي‌كنند. از طرفي اين نام، كه در رياضيات معناي بي‌نهايت دارد بار مضموني داستان را هم به دوش مي‌كشد، به‌طوري كه گويي شخصيت‌ها تا ابد در اين مسير گير افتاده‌اند و بايد به آن تن در دهند.

فكر مي‌كنم سمبل و نشانه‌اي كه نويسنده از آن استفاده كرده است «گرما» است. اين گرما آنچنان خوب و موثر توصيف شده است كه انسان هر چه دعواي خانوادگي، تهمت و اختلاس و دزدي را همه از چشم گرما مي‌بيند. متاسفانه، هيچ كس پاياني براي دردهاي زندگي نگذاشته است تا نويسنده عزيز ما بخواهد دردها را از نهاد جامعه بتاراند.

روحي خانم

اين داستان هم به شيوه داستان اول كابوس مانند است. در زمينه‌اي كاملا رئاليستي به ناگهان با مسائلي برخورد مي‌كنيم كه نويسنده هم توقع باور كردن آن را ندارد. تمام هم و غم فرهاد رفيعي، ايجاد فضايي است كه هم توجه خواننده را برانگيزد و هم نهال ترس و وهم و وحشت را در دل او بارور كند. او سعي دارد به ما بقبولاند كه دنياي ماورايي يا ذهني وجود دارد و دامنه تخيلات ما مرزي نمي‌شناسد. چند سال پيش فيلمي ديدم كه در آن مردي در انباري متروك پنهان شده بود. كودكي ده، دوازده ساله او را پيدا مي‌كند و به او خوراك مي‌رساند تا از گرسنگي نميرد. كم‌كم كودك در مي‌يابد كه دو بال در كمر مرد هست. مرد هم كه چندان چهره وجيهي ندارد، اعتراف مي‌كند كه فرشته است. وقتي كه مرد نيروي خويش را باز مي‌يابد، پسر را بر پشت خود سوار مي‌كند و در آبي آسمان به پرواز درمي‌آيند. روحي خانم هم خود مي‌داند كه به نوعي قديسه است. با كاردي تيز، تكه تكه از بدنش را مي‌برد و به مراجعه‌كنندگان مشكل‌دار و گرفتار مي‌دهد. كساني با شوي گم‌كرده، فرزند ربوده شده، اموال به سرقت رفته، در ازاي پولي تكه پوست و گوشتي از بدن روحي خانم نصيب مي‌برند تا شب خواب ببينند و جاي گمشده خود را در عالم خواب پيدا كنند. يكي، دو تا كه موفق مي‌شوند، آوازه روحي خانم به شهرهاي دور هم مي‌رسد. پسر راوي ماجراست. راوي‌اي كه ابتدا از اين همه ماجرا مي‌هراسد اما بعد با خونسردي به تغييراتي كه در بدن مادر اتفاق مي‌افتد نگاه مي‌كند و همه چيز را هضم مي‌كند. نويسنده توانسته است توامان زجر و خشونت ناتمامي را به خواننده نشان دهد و آن‌هم اره كردن جوانه بالي كه از كمر مادر در آمده و پدر بخت برگشته بايد اين عمل را انجام دهد و به فريادهاي جانگزاي زنش گوش فرا دهد تا اينكه خسته مي‌شود. طاقتش به آخر مي‌رسد و از خانه بيرون مي‌زند و با ماجراهاي تازه‌اي درگير مي‌شود. اما روحي خانم ديگر ابايي ندارد كه مردم بال‌هايش را ببينند. آنها را رها كرده تا رشد كنند و بالاخره روح ناآرام او باعث پروازش مي‌شود. اما مقداري بالا نرفته سقوط مي‌كند:

«زير نگاه حيرت‌زده ما، تن نحيفش را به زور دست و پا كشاند بالا. ذره‌ذره رفت تا دل درخت. از ميان برگ‌ها مي‌ديديم، به تاج درخت كه رسيد نيم‌خيز شد و بعد پريد. ميان سقوط، بال‌بال‌زنان دور شد و خود را كشيد بالا. اوج نتوانست بگيرد. بال‌ها جان نگه داشتنش را نداشتند. تند و تند بال مي‌زد اما هي پايين‌تر مي‌آمد تا ول شد. حين سقوط گرفت به تيغه ديوار و به پهلو خورد زمين.» (ص 60)

چرا نويسنده او را پرواز نداد تا نشانه آزادي و رهايي او از دردهايش باشد؟ مي‌توانست داستانش را اين‌گونه به پايان برساند، اما نويسنده مي‌خواست او را به مزبله‌اي كه زندگي مي‌كرد بازگرداند و غيرمستقيم به ما بگويد كه دردهاي بشري ازلي‌اند و پاياني ندارند.

خرامان سرو

يكي بخرام در بستان كه تا سرو روان بيني/ دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان‌ بيني «خاقاني»

سروي كهنسال، بدون هيچ دليل خاصي از جانب نويسنده براي خواننده متحير، محل خويش را از باغ ارم ترك كرده، توي خاك پيش آمده، نرده‌هاي باغ را شكسته، آسفالت را پاره كرده و آمده تا وسط خيابان. داستان پريشان‌احوالي است. شايد نويسنده در ذهن خود اين سوال را مطرح كرده كه اگر سروي بخواهد از محيط آشناي خود نقل مكان كند، چه مي‌شود؟ فكر كنم اين جرقه‌اي بوده‌است كه در ذهن نويسنده زده شده است و مابقي قضايا مثل راهبندان و نيروي انتظامي و دانشجويان و ترانه و حسادت او به سرو و پيدا شدن لمپني چون اسي گاراژ و بو گرفتن سرو و مردن پرنده عاشق همه به تدريج به تن داستان چسبيده‌اند.

در داستان‌هاي تمثيلي بايد خواننده متوجه بسياري از مسائل بشود. در اين داستان خواننده، حيران و سرگردان از اين ماجرا به ماجراهاي ديگر ورود مي‌كند بدون اينكه بتواند نتيجه لازم را بگيرد. نقش خرافات هم باز در اين داستان پيداست، آنجا كه اسي گاراژ راست يا دروغ خوابي سر هم مي‌كند كه از فردايش تكه پارچه‌ها و قفل‌هايي را آويزان به شاخ و برگ درخت مي‌بينيم. نمي‌دانم، شايد قصد نويسنده اين است كه خواننده را متعجب كند و از همان تمثيل‌هاي قديمي سرو هم استفاده كرده و بساط عشق و عاشقي را هم به راه انداخته است. در اين ميان تصوير گيج و حيران راوي داستان در مقابل تمامي ملايمات و ناملايمات ديدني است.

گورخانه مويين

وابستگي به تلويزيون و سريال‌هايي كه از شبكه‌هاي مختلف پخش مي‌شود و تاثير مخرب آن بر يك خانواده (زن و شوهر) همه و همه دستمايه حضور نويسنده در ميان ماجراست. داستان به شيوه تك‌گويي دروني پيش مي‌رود. در تمام طول داستان راوي تغيير پيدا نمي‌كند. اما سر و كله دو شخصيت كه ظاهرشان با زن و شوهر داستان مو نمي‌زند، در تلويزيون آنها پيدا مي‌شود. تا بعد كه مريض و محتاج كمك روحي و مادي وارد خانه آنها مي‌شوند و حضورشان بر زندگي آنها سايه مي‌اندازد؛ به گونه‌اي‌كه اين زوج تمام هم و غم‌شان را صرف بهبودي و راحتي آنها مي‌كنند و آن‌دو رفته‌رفته آبي زير پوست‌شان مي‌دود و به زندگي باز مي‌گردند. اما نوبت كسالت و از خودبيگانگي به ميزبانان (زن و شوهر) مي‌رسد. آن‌دو كه معلوم نيست در داستان حضوري واقعي و فيزيكي دارند، هيچ كمكي به آنها نمي‌كنند. گاه حس مي‌شود كه اين مهمان‌ها زاييده اضطراب‌هاي زن و شوهرند در ماهيتي ديگرگونه. خواننده مخير است كه در مورد انتخاب يا برداشت چهار نفر يا دو نفر تصميم بگيرد و دامنه تخيلات خود را با اوهامي كه در سطح و زير پوست داستان در جريان است همنوايي و همذات‌پنداري كند.

«گفت خودت را زودتر از موعد بازنشست كن و بنشين پاي درد اينها كه ديدي، كردم. در چهل سالگي خانه‌نشين شدم ور دل شما. وقتي هم ديد مراقبتش كاري شده و شما هي پس‌پس مي‌رويد تو سن و سال، روحيه گرفت و جدي‌‌تر شد. رفت دوره فيزيوتراپي ديد تا راه رفتن تو را روبه‌راه كند كه كرد.» (ص 90)

نوآورو متفكر (كوتاه‌ درباره بزرگ علوي به بهانه صدرنشيني فروش كتاب‌هايش)

وحید اوراز

نام «بزرگ ‌علوي» براي اهالي ادب ايران، هميشه با نوعي دگرگوني و نوآوري در قالب داستان گره‌ خورده است. علوي يكي از پيشگامان نهضت نوين ادبي ‌است كه سايه به سايه صادق هدايت بر روند داستان‌نويسي مدرن تاثيري بسزا گذاشت. درباره علوي بايد گفت كه در درجه نخست يك نويسنده شديدا ايراني ‌است و آن‌گونه كه از خلال آثارش درمي‌يابيم، تاريخ و فرهنگ و تمدن ايراني را مثل كف دست مي‌شناسد. بزرگ علوي كه در خانواده‌اي مرفه و مشروطه‌خواه به دنيا آمده‌ بود، در جواني راهي اروپا شد و برخلاف بسياري از جوانان هم‌نسل خود، از اقامت در كشوري مانند آلمان كمال استفاده را برد و با مكاتب گوناگون فرهنگي و ادبي آشنا شد. بزرگ، زماني كه به ايران بازگشت، كوله‌باري از دانش ادبي را با خود آورد؛ دانشي كه به نوشته ‌شدن رماني خواندني مانند «چشم‌هايش» ختم شد. تكنيك‌ به‌كار رفته در رمان چشم‌هايش كه تا آن زمان سابقه‌اي در داستان‌نويسي نداشت، باعث شد كه نگاه جامعه ادبي به سوي علوي جوان معطوف شود. چشم‌هايش سكوي پرشي براي نويسنده بود تا با ايجاد جاي‌پا در صفحه ادبي كشور به آفرينش ديگر آثار مانند «سالاري‌ها، ميرزا، موريانه و گيله‌مرد» دست بزند. همان‌گونه كه بارها گفته ‌شده، آشنايي وسيع بزرگ علوي با ادبيات ديگر ملت‌ها و تسلطش بر چند زبان اروپايي و به‌خصوص آلماني، به او اين امكان را داد كه ترجمه‌هاي خوبي نيز از ادبيات ملل به زبان فارسي منتشر كند؛ آثاري ماندگار چون «باغ آلبالو» از «چخوف»، «دوشيزه اورلئان» اثر «شيللر» و «حماسه ملي ايران» اثر «تئودور نولد.» خدمات چندوجهي بزرگ علوي به ادبيات ايران، آن ‌هم در دوراني كه شناخت جامعه ايراني از ادبيات مدرن، شناختي تقريبا كم بود، نشان مي‌دهد كه او نه‌تنها در مقام يك نويسنده ‌و مترجم بلكه به عنوان يك متفكر و جامعه‌شناس مطرح ‌شود. چهره‌اي كه توانست با ايجاد راه‌ و رسمي تازه، پيشنهاداتي در روند رشد ادبيات داستاني ايران مطرح كند؛ راه ‌و رسمي كه هنوز هم دنباله‌روهاي خاص خود را دارد. خبر پيشتازي فروش كتاب‌هاي علوي نشان مي‌دهد كه ذهنيت پوياي او هميشه براي هر ادب‌دوست ايراني خواستني‌ است. براي آشنايي بيشتر با جهان داستاني علوي، بخش كوتاهي از رمان چشم‌هايش را مي‌خوانيم: «تو دنبال خوشبختي پرسه مي‌زني. با ديپلم، با مدرك، با پول، با شوهر. با اين چيزها آدم خوشبخت نمي‌شود. بايد درد زندگي را تحمل كرد تا از دور، خوشبختي به ‌آدم چشمك بزند ببين، من عليل هستم. شايد هم سل دارم نمي‌دانم، در هر صورت بيمار و عليل هستم. مادرم مرا در اتاق كوچكي ته ‌باغ به طوري كه صاحبخانه شيون او را نشنود به‌ دنيا آورده. در آن اتاق پر از نم، بيمارپرورده شده‌ام...»

خودم مي‌دانم كه عمر من زياد طولاني نيست چند سال ديگر بيشتر زندگي نخواهم كرد. اما خوشبخت هستم. براي من يقين است كه كاري كه انجام مي‌دهم، در عرض ده ‌سال ديگر اقلا صد بچه معلول نجات پيدا خواهند كرد.

اين مرا خوشبخت مي‌كند اين لذتي است كه از مبارزه نصيب من مي‌شود.

قمار خدایان

وحید اوراز

قمار خدایان

 

کتاب قمار خدایان در سال ۲۰۱۵ توانست جوایز بسیارى از جمله جایزه‌ى راجرز رایترز و گیلر را از آن خود کند و به بخش نهایى جایزه‌ى کتاب تورنتو راه پیدا کند.

این کتاب که منتقدان آن را با “مزرعه ى حیوانات” جورج اورول مقایسه کرده‌اند، داستان شرط‌بندى هرمس و آپولو، دو خداى باستانى را روایت مى‌کند.

    هرمس گفت: “دارم فکر مى‌کنم چى مى‌شد اگه حیوون‌ها، هوش آدم‌ها رو داشتن؟

    آپولو جواب داد: “و من فکر مى‌کنم که آیا اون موقع، اون‌ها هم به ناراحتى آدم‌ها بودن؟

    “بعضى از آدم‌ها ناراحتن. بعضى‌هاشون نیستن. هوش براشون نعمت پرزحمتى بوده.”

    آپولو گفت: “حاضرم سر یه سال بندگى شرط ببندم که اگه حیوون‌ها – اصلا هر حیوونى که انتخاب کنى – هوش آدم‌ها رو داشته باشن حتى از اون هام ناراحت‌تر مى‌شن.”

    هرمس گفت: “یه سال زمینى؟ قبوله. ولى به این شرط که موقع مرگ، حتى اگه یکى از اون موجوداتم خوشحال بود،شرط رو من ببرم.”

 

خلاصه داستان کتاب قمار خدایان

هرمس و آپولو در یک میخانه نشسته‌اند و بر سر اینکه اگر حیوانات شعور و بینشى در حد انسان‌ها داشتند، چه پیش مى‌آمد، با هم گفت و گو مى کنند. آپولو معتقد است که این موهبت براى حیوانات هم بارى بر دوش است و سبب افسردگى و خمودگى آنها مى‌شود. اما برادرش هرمس اصرار دارد که این میان استثنناهایى هم وجود دارد.

 

این بگو مگو، آنها را به سمت یک شرط بندى سوق مى‌دهد. آنها تصمیم می‌گیرند بار امانت را این بار بر گُرده‌ى پانزده سگ یک کلینیک دامپزشکى بگذارند تا ببینند آنها این بار را توانست کشید یا فشار این بار آنها را از پا در خواهد آورد.

 

در قسمت دیگری از پشت جلد کتاب قمار خدایان می‌خوانیم:

    بعضی منتقدان می‌گویند اگر جورج اورول قرار بود «مزرعه‌ی حیوانات»ش را در قرن بیست و یکم بنویسد، احتمالا بی‌شباهت به داستان آندره الکسیس نمی‌شد. و این مطلقا به این معنی نیست که قمار خدایان را اقتباسی مدرن از کتاب‌های مشابه پیشینش بدانیم کما اینکه هوش و خودآگاهی آنقدر موهبت (و بعضا) نفرین عجیبی‌اند که حتی پیام‌رسان کوه المپ و خدای ادبیات (هرمس) و خدای روشنایی و هنر (آپولو) هم برای سر در آوردن از نتایج مواجهه‌ی روحی فانی با آن‌ها باید در نهایت نامطمئنی به شرط‌بندی روی بیاورند.

 

خلاصه کتاب قمار خدایان

زیبایى و کشش داستان قمار خدایان از جایى شروع مى‌شود که این پانزده سگ بر سر دوراهى استفاده یا عدم استفاده از این موهبت قرار مى‌گیرند.

چند تایى از آنها همان ابتدا قید داشتن چنین امتیازى را مى‌زنند و از گروه جدا مى‌شوند. دسته‌ى باقى مانده هم به دو گروه تقسیم مى‌شوند. یکى آن‌هایى که مى‌خواهند غریزه‌ى سگى و اداب زندگى سگ‌ها را بر موهبت خدادادى ارجح بدانند و دیگرى، دسته‌ى سگ‌هاى کنجکاو و باهوش که قصد دارند این ظرفیت پنهان را بکار گیرند و از چند و چون آن با خبر شوند.

 

بیان احساسات، حالات و تفکراتِ هر یک از این سگ ها که عواطفى انسانى، آمیخته با غرایزى حیوانى است، در گوشه‌هایى به ذهن مخاطب اینگونه متبادر مى‌کند که زندگى انسان به عنوان یک حیوان ناطق تا چه حد شبیه به حیوانات است و در بعضى گوشه‌ها با اهمیت بخشیدن به موهبت‌هاى انسانى نظیر تکلم، عواطف، ابراز احساسات، تجربه‌ى عشق (که براى سگ ها غیرقابل فهم و دسترسى است)، توانسته منزلت انسان را از یک حیوان صرفا سخنگو به موجودى وراى غرایز و طبیعت حیوانى ترفیع ببخشد.

 

قسمت‌هایی از متن کتاب قمار خدایان

    “امید هیچ ربطى به خوشبختى نداره.”

    نمى شد حرفش را رد کرد. بیشتر آن هایى که با ناراحتى زندگى مى کردند و یا مى مردند، به اندازه‌ى همان هایى که لطف خدا شامل شان مى شد، امیدوار بودند امید بُعدى از میرنده‌ها بود، نه چیزى بیشتر.

 

    درک متقابل کامل بین موجودات، ضامن خوشبختى شان نیست. مثلا براى این که بتوان دیوانگى یک نفر را کامل درک کرد، باید دیوانه بود. پرده‌اى که موجودات زمینى را از هم جدا مى کند، بعضى وقت ها حصار غم انگیزى است، اما به علاوه بعضى وقت ها، لطفى عظیم است.

 

    کار سه خواهر – کلوتو، لاکسیس، آتروپوس – معمولا آسان است. اولى ریسمان زندگى را مى ریسد. دومى طول ریسمانى که به هر آدمى مى رسد را تعیین مى کند. سومى ریسمان را مى برد و به عمر زمینى آن جاندار، خاتمه مى دهد. بعضى وقت ها پیش مى آید که ریسمان ها در هم تنیده شوند – معمولا هم زندگى زن و شوهرها این طور مى شود و به همین دلیل هم هست که بعضى اوقات با هم مى میرند و یا زمان مرگشان به هم نزدیک است.

 

    با اینکه دور از ذهن مى نماید، زجر کشیدن فناپذیرها چندان هم براى خدایان على السویه نیست. گاهى این زجر میرنده ها اسباب سرگرمى شان است و گاهى نظرشان را جلب مى کند و گاهى هم، با این که مواقعى بسیار نادر را شامل مى شود، از نظر حسى تحت تاثیر قرارشان مى دهد.

 

    آپولو گفت: …”اگه از یه آدم بپرسم بین یه زندگى عالى با مرگى وحشتناک و یه زندگى وحشتناک با مرگى عالى یکى رو انتخاب کنه، فکر مى کنى انتخابش کدومه؟ لحظه‌ى مرگ چیز مهمى نیست.”

    هرمس پوزخند زد. گفت: “تو واقعا فکر کردى من نفهمم؟ در جواب سوالت باید بگم جوون‌ترها زندگى خوب رو انتخاب مى کنن و پیرها مرگ خوب رو.”

 

    وقتى زئوس متوجه دسته گلى شد که پسرانش به آب داده بودند، دنبال شان فرستاد. پرسید: “چطور تونستین این قدر ظالم باشین؟

    آپولو پرسید: “چرا ظالم؟ فناپذیرها همیشه زجر مى کشن. مگه ما چى کار کردیم که زجرشون رو زیادتر کرده باشه؟

    هرمس گفت: “راست مى گه پدر. اگه نمى خواى زجر بکشن، خودت محوشون کن.”

    زئوس گفت: “اونا در حد مرزهاى خودشون زجر مى کشن. این سگ هاى بیچاره ظرفیت انسان ها رو ندارن. شکل آفرینش اونا این طور نبوده که توان تحمل شک رو داشته باشن و یا به رسیدن مرگ آگاه باشن. به خاطر حواس و غرایزمون دو برابر آدم ها زجر مى کشن. “

    آپولو پرسید: “منظورتون این نیست که آدم ها بى شعورند، مگه نه؟

    هرمس خندید و گفت: “تنها چیزى که در مورد آدم ها قطعیه، بى شعورى شونه.”

رنج‌های ورتر جوان

وحید اوراز

 

رمان عاشقانه رنج‌های ورتر جوان که در سال ۱۷۷۴ منتشر شد اثر یوهان ولفگانگ فون گوته، شاعر، نمایش‌نامه‌نویس، رمان‌نویس، طبیعت‌پژوه آلمانی و نویسنده تراژدی فاوست و دیوان غربی – شرقی است. گوته زبان گویای روزگار پرتلاطم خود بود، پایه‌گذار ادبیات نوین جهانی شد و بیش‌تر آثارش هم به ادبیات جهانی راه یافته است.

مترجم کتاب – محمود حدادی – درباره جنبه‌ای از کتاب رنج‌های ورتر جوان که در سطح جهانی پیشگام و راه‌گشا بوده است، در مقدمه خود چنین می‌نویسد:

بازنمایی دنیای درون انسانی که خلق و خویی سوای رفتار رایج روز دارد و خوش‌تر دارد زندگی را در حاشیه‌ی اجتماع بگذراند، بیش از دویست سال است که در ادبیات آلمانی و اروپایی – و اگر که به بوف کور بیندیشیم، در این میان در داستان‌سرایی فارسی هم – گاه و بی‌گاه تکرار می‌شود و به‌ویژه در دوران‌های بحرانی رواجی بیش‌تر می‌یابد، خواهی مقصود از آن ارائه تعریفی تازه از انسان باشد، یا کوشش در راهِ گشودن روزنه‌هایی نو بر درک درون انسان، یا پیچیدگی‌های زندگی اجتماعی‌اش.

پشت جلد این رمان عاشقانه نیز آمده است:

رنج‌های ورتر جوان – در تاریخ ادبیات آلمانی – نخستین داستان تراژدیک از نوع مدرن است. این تراژدی، که از عملکرد گناه و عامل شر خالی است، اثری پیشگام در مبارزه با کهنه‌اندیشی قرون وسطایی و به سهم خود راهگشای فکری انقلاب بزرگ فرانسه شمرده می‌شود. این رمان بزرگ‌ترین موفقیت ادبی گوته به شمار می‌رود و در میان آثار این ادیب بزرگ آلمانی بیش‌ترین ترجمه را به خود دیده است. متن فرانسوی این اثر را ناپلئون بیش از هفت بار خوانده است.

شاید جالب باشد بدانید که گوته، رنج‌های ورتر جوان را – یعنی رمانی که گفته می‌شود بزرگ‌ترین موفقیت ادبی اوست – در ۲۴ سالگی نوشته است. گوته در پیری خود گفته است: «کسی که در بیست و چهار سالگی ورتر را نوشته باشد، برگ چغندر نیست.»

رمان رنج‌های ورتر جوان

همان‌طور که از عنوان کتاب هم پیداست، گوته از رنج‌های جوانی به نام ورتر می‌نویسد که بی‌شباهت به دوران جوانی خودش نیست؛ از دنیای درون انسانی با رفتاری متفاوت، کمی پیچیده و البته شدیداً عاشق‌پیشه می‌نویسد. ورتر رنج می‌کشد، چون عاشق بانویی به نام لوته است که نامزد دارد. رنج می‌کشد چون دستش به او نخواهد رسید. توصیفات بی‌نظیری که از رنج درونی راوی داستان ارائه شده است، آن‌قدر زیباست که این اثر کوتاه را به شاهکاری در ادبیات تبدیل کرده است.

داستان این کتاب از روز چهارم ماه مه در سال ۱۷۷۱ آغاز می‌شود. بخش عمده کتاب به شکل نامه‌هایی است که شخصیت اصلی کتاب خطاب به دوستش، ویلهلم نوشته است و از عشق نافرجامش می‌گوید. از آدم‌هایی که با بدخلقی به همدیگر آزار می‌رسانند و پیوسته در خاطرات ناگوار گذشته غرق شده‌اند.

اولین جملهٔ این رمان خوشحالی ورتر را از اینکه گذاشته و رفته است وصف می‌کند. اما چه چیزی را گذاشته و رفته است؟

چه‌قدر خوشحالم که گذاشته‌ام و رفته‌ام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبسته‌اش هستم می‌گذارم و می‌روم و خوشحالم! می‌دانم که تو می‌بخشی‌ام. آخر مگر آشنایی‌های دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۳)

ورتر در حقیقت قلبش، روحش، جسمش و تمام دلبستگی‌هایش را رها کرده است. از خودش می‌نالد، از تقدیرش که راه گریزی نیست. او تلاش می‌کند به حال فکر کند و گذشته را که چون کوهی بر دوشش گذاشته شده، فراموش کند اما نمی‌تواند. ورتر برای استراحت و آرامش فکری در آبادی‌ای ساکن می‌شود و بعد که در یک مهمانی شرکت می‌کند، لوته را می‌بیند. کسی که به شدت عاشق‌اش می‌شود. لوته هم‌صحبت خوبی برای او می‌شود. اما نفر سوم داستان، آلبرت – نامزد لوته – مانعی برای رسیدن آنها به هم است. گفته می‌شود که نویسنده تمام جزئیات مربوط به معشوقه‌اش را در این کتاب بدون کوچک‌ترین تغییری به‌تصویر می‌کشد و این باعث رنجش‌خاطر زوج جوان می‌شود.

ورتر برای معشوقه‌اش هم نامه می‌نویسد. از یک جایی به بعد، از آشنایی‌اش با لوته در مهمانی، حضورش در داستان پُررنگ می‌شود و ورتر از او و خطاب به او می‌نویسد. از مردمی بیگانه می‌گوید که در کنارش در آن روستا زندگی می‌کنند. او را نمی‌فهمند. ذهنش خشکیده است و مدام رنج می‌کشد. حس می‌کند نیرویی که او را به زندگی تشویق کند، دیگر در وجودش نیست و آرزو می‌کند لوته در آن لحظه کنارش باشد و یک زندگی بی‌آلایش را با او‌ تجربه ‌کند.

اما ورتر احساس گناه می‌کند. از اینکه به زنی دلبسته است که نامزد دارد. انگار همه‌چیز برآشفته‌اش می‌کند و بیمِ آن دارد که اهالی روستا طبل رسوایی‌اش را بکوبند و رازش آشکار شود. ورتر نقاش است و یکی از دلایلی هم که به این روستا آمده این است تا بتواند از طبیعت الهام بگیرد، اما سرانجام آن‌قدر حال‌ و روزش بد می‌شود که به‌ناچار آنجا را ترک می‌کند. اما اندکی بعد دوباره بازمی‌گردد ولی این بار با صحنه‌ای تلخ روبه‌رو می‌شود.

مترجم کتاب، درباره نام ورتر توضیحاتی در آخر کتاب ارائه می‌کند که جالب توجه است:

ورتر از حیث صوت و آوا القاکننده‌ی دو معنی در زبان آلمانی است. یکی «جزیره» (جزیره‌ای در میانه‌ی رودخانه) و دیگر «ارزشمندتر». و این هر دو واژه گویای گوشه‌هایی از شخصیت ورترند. هم انزوا و فردگرایی او را نشان می‌دهند، هم آرمان‌گرایی او، و وارستگی‌اش را از زخارف دنیوی.

درباره رمان رنج‌های ورتر جوان

‌سرتاسر این رمان غم و اندوه ورتر است که طی نامه‌های مکرر خواننده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، اما از صفحهٔ ۱۳۳ کتاب با عنوان «سخن ناشر خطاب به خواننده» راوی داستان را تغییر می‌دهد. راوی جدید از تلاش‌های بی‌وقفهٔ ورتر می‌گوید که برای نجاتش از دام عشق است. از حال این نگون‌بخت می‌گوید که حتی از خودش هم می‌ترسد. ورتر عشقش را پاک می‌انگارد، اما درعین‌حال خودش را سزاوار مجازات می‌داند، چرا که از نظر خودش و دیگران گناه است.

از حال لوته و زندگی‌اش می‌نویسد. از اینکه تنها یک روح لطیف و زنانه می‌تواند شرایط او را درک کند. اما این روح لطیف نمی‌تواند مرهمی بر دل خسته و بیمار ورتر باشد، تاجایی‌که دیگر تحمل دیدن لوته را در کنار همسرش آلبرت ندارد. و درنهایت داستان با حادثه‌ای ناگوار به پایان می‌رسد؛ پایانی تلخ که بعید است از ذهن خواننده پاک شود.

با خواندن رنج‌های ورتر جوان ممکن است تا مدت‌ها به فکر فرو روید. دلتان به حال ورتر خواهد سوخت و چه بسا با او همذات‌پنداری خواهید کرد، اما واقعیت این است که یک عشق نافرجام همواره جاوادن خواهد ماند.

از نقطه‌نظر سیاسی گفته می‌شود که زمانی که این کتاب نوشته شده، فضای فرهنگی اروپا دستخوش حوادثی بوده است که بی‌شک در این داستان نمود داشته است. به فضای مذهبی حاکم بر جامعه هم اشاره‌ای شده است، شکایت از اختلافات طبقاتی میان افراد در نامه‌های ورتر مشهود است و گاهاً عملکرد دولت را نیز به چالش می‌کشد، چنان‌که در ابتدای کتاب می‌خوانیم:

صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بی‌اعتنا با مردم عادی رفتار می‌کنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد می‌دهد. وانگهی برخی مسخره‌پردازان تهی‌مغز هم هستند که صرفاً به‌ظاهر، و برای آن با مردم همسویی نشان می‌دهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۸)

این رمان جنبه‌های دارد که پرداختن به همه آن‌ها در اینجا امکان‌پذیر نیست. اما در پایان رمان مقاله‌ای از توماس مان – نویسنده بزرگ و برنده جایزه نوبل ادبی در سال ۱۹۲۹ – آمده است که به بررسی رنج‌های ورتر جوان و بخش‌هایی از زندگی گوته که به رمان مربوط است می‌پردازد. توماس مان این کتاب را بزرگ‌ترین، پردامنه‌ترین و جنجالی‌ترین موفقیت گوته می‌داند و درباره داستان عاشقی گوته می‌نویسد:

سرگذشت پایه‌ی الهام داستان ورتر، قصه‌ی شاعرانه و با این حال دردآمیز عشق خود گوته به لوته بوف، دختر دوست‌داشتنیِ فرماندار شاهی شهر وتسلار بر ساحل رود لام، شهرتی بسا به اندازه‌ی خود رمان دارد، آن‌هم به حق. چرا که بخشی بزرگ از این کتاب با واقعیت در انطباقی کامل، و بازنوشت دقیق و بی‌کم و کاست آن است.

ورتر یک رمان عاشقانه متفاوت است، احتمالا متفاوت‌تر از هر رمان عاشقانه‌ای که تا به حال خوانده‌اید. از خوب و عمیق بودن این کتاب هرچقدر بنویسیم کم است.

جملاتی از متن کتاب رنج‌های ورتر جوان

آدم‌ها که خدا می‌داند چرا چنین خمیره‌ای دارند، بسیار کمتر رنج می‌بردند اگر که این‌قدر به خیال تن نمی‌سپردند و از تلخی‌های گذشته یاد نمی‌کردند، یا به‌جای بی‌خیالی و پرداختن به اکنون، در حال و هوای خاطرات ناگوار گذشته غرق نمی‌شدند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۴)

صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بی‌اعتنا با مردم عادی رفتار می‌کنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد می‌دهد. وانگهی برخی مسخره‌پردازان تهی‌مغز هم هستند که صرفاً به‌ظاهر، و برای آن با مردم همسویی نشان می‌دهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۸)

همهٔ بزرگان و آموزگاران و مربیان معتقدند بچه خودش نمی‌داند برای چه این یا آن چیز را می‌خواهد. ولی اینکه بزرگ‌ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می‌کنند و مثل بچه نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشنِ بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان‌قندی و توسری تن درمی‌دهند، واقعیتی‌ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به‌گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد! (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۲۲)

دل من سخت می‌گیرد وقتی می‌بینم آدم‌ها به همدیگر آزار می‌رسانند، و به‌ویژه جوانان، جایی که می‌توانند در بهار زندگی‌شان در قبال همهٔ شادی‌ها بیشترین گشاده‌رویی را داشته باشند، این چند روزه‌ی شیرین را با بدخلقی برای هم خراب می‌کنند و روزی می‌فهمند چه گوهر جبران‌ناپذیری از دستشان رفته که دیگر دیر شده است. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۴۷)

امان از دست شما جماعت عاقل. احساس‌زدگی! مستی! جنون! شما آدم‌های منزه و پاک، خونسردید و بی‌اعتنا. و با همین خونسردی و بی‌اعتنایی مست را سرزنش می‌کنید و دیوانه را تحقیر. مثل زاهد دامن می‌کشید و رد می‌شوید و مثل واعظ شکر می‌کنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریده‌است. من بیشتر از یک‌بار مست بوده‌ام و شوریدگی‌ام با جنون خیلی فاصله نداشته‌است. از هیچ‌کدام این حالات هم پشیمان نبوده‌ام. با معیارهایی که دارم، عمیقن فهمیده‌ام که مردم هر آدم فوق معمولی را که به کاری بزرگ یا در ظاهر ناممکن دست زده، از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کرده‌اند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۶۷)

اینها چه آدم‌هایی هستند که همهٔ جانشان به تشریفات بند است، و تمامی فکر و ذکرشان در طول سال به اینکه از چه راه می‌توانند شده حتی یک صندلی به شاه نزدیک‌تر بنشینند! تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه! برعکس، دارند. منتها کارهاشان سر این خرده بدقلقی‌‌ها ناکرده می‌ماند و تلنبار می‌شود. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۹۳)

این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوش‌نامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمدهٔ آن‌هم بلاهت است و کج‌فهمی و تنگ‌نظری. چون که وقتی پای حرفشان می‌نشینی، به‌راستی هیچ منظور بدی نداشته‌اند. گاهی‌وقت‌ها دلم می‌خواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم این‌قدر دیوانه‌وار توی دل و رودهٔ هم نکاوند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۹۶)

سکوت را بر گفتن از آنچه قاطبهٔ مردم درباره‌اش دید و دانشی به‌مراتب کمتر از من دارند، ترجیح می‌دهم. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۲۴)

تو خیال می‌کنی اگر که دولت هلند حقوقت را می‌پرداخت، چه آدمی بودی؟ راستی که رستگار است اویی که می‌تواند نقص و‌ نبود خوشبختی‌اش را به یک مانع زمینی ربط بدهد! تو نمی‌فهمی، نمی‌فهمی که بیچارگی‌ات از آن دل خراب و آن مغز پریشان خودت سرچشمه می‌گیرد و در چارهٔ کار تو همهٔ پادشاهان زمین هم حیران می‌مانند. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۳۰)

کاش خوشبختی آن را داشتم که در راه تو بمیرم! خود را فدای تو کنم! اگر که بتوانم آرامش و شادی زندگی‌ات را دوباره به تو برگردانم، با شجاعت و خوشحالی می‌میرم. ولی افسوس که سعادتِ ایثارِ خون در راه خویشان، و برافروختن زندگی‌ای هزارگانه برای دوستان در پرتو گذشتن از جان، تنها ارزانی شماری اندک از سعادتمندان می‌شود. (رمان رنج‌های ورتر جوان – صفحه ۱۷۶)

 

خاطرات میشل اوباما پرفروش‌ترین کتاب تاریخ

 

کتاب خاطرات میشل اوباما با عنوان شدن تبدیل به پرفروش‌ترین کتاب تاریخ جهان شده است. به گفته مسئولان انتشارات پنگوئن این کتاب تا کنون 10 میلیون نسخه از زمان انتشارش در ماه نوامبر فروخته است.
 
توماس رابه مدیر اجرایی پنگوئن می‌گوید این انتشارات به خاطر چاپ این کتاب نزدیک به 3درصد افزایش درآمد داشته است که این رقم در طول 183 سال عمر این انتشارات بی‌سابقه بوده است.
 
انتشارات پنگوئن قراردادی نیز با باراک اوباما برای نوشتن خاطراتش در زمان ریاست جمهوری در کاخ سفید منعقد کرده است.
 
انتشارات پنگوئن در همان ماه نوامبر اعلام کرده بودند که کتاب خاطرات میشل اوباما در دو هفته اول رکورد فروش کتاب در تاریخ این انتشارات را شکسته بود.
 
میشل اوباما همسر باراک اوباما رئیس جمهور سابق آمریکا در این کتاب به مشکلات ازدواجش از جمله سقط جنین اشاره کرده است. او گفته است چطور پس از دو بار حاملگی بی‌سرانجام، با لقاح مصنوعی بچه‌دار شده‌ است.
 
اوباما در این کتاب همچنین از دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا انتقاد کرده و گفته است هرگز او را به خاطر گفتن این که شوهرش متولد آمریکا نبوده و به همین خاطر رئیس‌جمهوری مشروعی نیست نمی‌بخشد. وی نوشته است این کار ترامپ خانواده او را در معرض خطر قرار داده بود.
 

خلاصه کتاب ادبیات معاصر 1 - تهیه : وحید اوراز

ادامه نوشته

مرجع شناسی و روش تحقیق 1 - وحید اوراز

ادامه نوشته

" بانوي غم " كتابي كه نبايد بي اعتنا از كنار آن گذشت - وحيد اوراز

ادامه نوشته

معرفی کتاب -موسیقی در شعرِ سپید ِ فارسی ‏

 

چاپ نخست: 1368(آلمان، نوید)، 170 صفحه

چاپ دوم: 1380 (تهران، نشر دیگر)

چاپ سوم: 1385 (تهران بازتاب نگار)

این کتاب در نوع خود نخستین کتابی است که به طور مستقل به آهنگ در شعر سپید فارسی در ایران می‌پردازد که در آن، ضمن ِ بررسی ِ پیوند شعر و موسیقی، برای روشنتر شدن ِ تفاوت موسیقی در شعر سپید با موسیقی در ساخت‌های شعری ِ پیش از آن (شعر کهن و نیمایی) و یافتِ چگونگی ِ تحول‌پذیری ِ آهنگ در شعر، ابتدا تا حدودی به آهنگ از رهگذر اوزان ِ عروضی وعروض ِ نیمایی و کاربرد و نقش آن نوع موسیقی در شعر و تنگناهای آن پرداخته شده و سپس به طور گسترده، جستار محوری ِ کتاب، یعنی آهنگ در شعر سپید فارسی، عمدتن بر پایه‌ی تحلیل موسیقایی ِ شعرهای احمد شاملو، بررسی شده است. در این کتاب نویسنده می‌کوشد چگونگی ِ آهنگین شدن ِ کلام در شعر سپید را در حرکت‌های گوناگون ِ زبانی، از رهگذرِهماهنگی ِ واژگانی- تصویری، هماوایی و همسویی ِ واژگانی و... نشان دهد.

چاپ اول كتاب «خسرو شكيبايي» در هزار جلد منتشر مي‌شود

الهام قره‌خاني :
 چاپ اول كتاب زنده‌ياد «خسرو شكيبايي» اواخر خردادماه در هزار جلد روانه بازار مي‌شود.


«الهام قره‌خاني» نويسنده كتاب «خسرو شكيبايي» در گفت‌وگو با خبرنگار سينمايي فارس گفت: اين كتاب نفيس تمام‌رنگ در 214 صفحه در قطع رحلي بزرگ با قاب كشويي درباره زنده‌ياد «خسرو شكيبايي» منتشر مي‌شود.
وي در ادامه افزود: در اين كتاب با 70 نفر از هنرمندان از جمله جمشيد مشايخي، اكبر عالمي، آيدين آغداشلو، داوود رشيدي، مسعود كيميايي، داريوش مهرجويي، داريوش اسدزاده، ژاله علو، فرامرز قريبيان، فاطمه معتمدآريا، پرويز پرستويي، بيتا فرهي، مرتضي احمدي، پوران درخشنده، مهدي صباغ‌زاده، رسول صدرعاملي، سيروس الوند، بيژن بيرنگ، زنده‌ياد مسعود رسام، جلال‌الدين معيريان، مجيد ميرفخرايي، اصغر بيچاره، نادر مشايخي، امين حيايي، هديه تهراني، حامد بهداد و پولاد كيميايي درباره شخصيت هنري و اخلاقي خسرو شكيبايي گفت‌وگو شده است.
قره‌خاني ادامه داد: از تمام اين 70 نفر، عكس پرتره اختصاصي گرفته شده و به همراه گفت‌وگو چاپ شده است همچنين در اين كتاب 200 عكس از صحنه و پشت صحنه فيلم‌هاي كه خسرو شكيبايي در آن حضور داشته، نشان داده مي‌شود. اين عكس‌‌ها از آرشيو شخصي خسرو شكيايي توسط «پروين كوشيار» همسر اين مرحوم در اختيار ما گذاشته شده است.
وي در ادامه با بيان اين كه كتاب خسرو شكيبايي شبيه يك نمايشگاه است، اظهار داشت: چاپ اول اين كتاب در شمارگان 1000 جلد منتشر مي‌شود كه تا پايان خردادماه اولين چاپ آن آماده ارائه خواهد شد.
الهام قره‌خاني در پايان از زحمات جمشيد مشايخي (حامي معنوي كتاب)، اكبر عالمي (مشاور)، اميرمهرتاش مهدوي (مشاور اجرايي)، ناشر ميرباقري (مديرعامل انتشارات گويا)، پروين كوشيار (همسر خسرو شكيبايي)، محمد زمانيان، افشين صادقي، اسرافيل شيرچي، بابك ماني، محمدرضا قوام‌پور، فريدون خسرويان، بهرام گوهري، مونا ميرباقري، شراره ايرايي و احسان ميرباقري تشكر كرد.

تازه های نشر

 

  • سرود بی قراری- درنگی در هستی شناسی: شعر، اندیشه و بینش، با اشاراتی به شعر فارسی کهن و معاصر – دکتر علی شریعت کاشانی – موسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر
  • افسانه های هفتاد و دو ملت – هانری پوررا، ژان بروس هارد، وازیل پیر گوانو و ... ترجمه: احمد شاملو، توسی حائری، م.ک – نشر ثالث- سال ۱۳۸۸
  • شاملو شناسی- تقریبا همه چیز درباره ی احمد شاملو- کتابنامه، مقاله نامه و گزیده ای از سخنان شاملو و دیگران – محمد علی رونق – انتشارات مازیار- سال ۱۳۸۸

رو نمایی کتاب

ترجمه منتخبی از اشعار شاملو به هلندی- مترجم: شاهرخ حشمت منش-

مراسم رو نمایی کتاب، یکشنبه ۲ می در  WERELD BIBLIOTHEEK  آمستردام، ساعت ۷ تا ۹ شب

چند كتاب تازه درباره آلبر كامو منتشر مي‌شود

 
 نيم قرن پس از مرگ آلبر كامو در 4 ژانويه سال 1960 كتاب‌هاي مختلفي از زندگي و آثار او منتشر مي‌شود.


كاترين كامو دختر او در كتابي به نام «آلبر كامو» (ناشر ميشل لافون) نويسنده را به تصوير مي‌كشد.
او از طريق‌ نامه، مدارك اداري و عكس در مورد مبارزه نويسنده با استعمار، جواني او در الجزاير و مسير او تا جايزه نوبل صحبت مي‌كند.
آلن ويركوندله هم در ماه ژانويه زندگينامه ديگري از كامو به نام «آلبر كامو، پسر الجزيره» (ناشر فايارد) منتشر مي‌كند.
نشر گاليمار هم چاپ ديگري از نمايشنامه‌هاي نويسنده مثل «عادلان» و «مسخ‌شده‌ها» به بازار ارائه مي‌كند.
كتاب ديگري با نام «كاموي دست نيافتني» نوشته ژان-لوك مورو (ناشر آرشيپل) منتشر مي‌شود.
در اين كتاب درگيري‌هاي كامو و تناقضات يكي از مهم‌ترين معرفان فلسفه پوچي به تصوير كشيده مي‌شود.
همچنين در ماه گذشته لغتنامه‌اي از آثار كامو نوشته روبرت لافون منتشر شد.

گفت‌وگو با «لوكلزيو» كتاب شد

 كتاب «دياري ديگر» عنوان گفت‌وگويي مبسوط با ژان ماري گوستاو لوكلزيو، نويسنده فرانسوي برنده جايزه نوبل ادبيات 2008 است كه با ترجمه مشترك رضا داودي و سجاد تبريزي منتشر مي‌شود.

«دياري ديگر»، دربر دارنده جهان انديشه هاي ژان ماري گوستاو لوكلزيو، برنده نوبل ادبي 2008 است كه در حال حاضر در مرحله چاپ قرار دارد.
اين گفت‌وگو را «ژان لويي ازين»، منتقد مشهور نشريات نوول ابزرواتور، اكسپرس و نوول ليتراتور (نشريه ادبي لاروس)، در سال 1995 با وي انجام داده است.
ازين، همچنين مجري برنامه روزانه ادبيات در راديو فرهنگ فرانسه است و اين گفت‌وگو نيز اولين بار از اين شبكه پر طرفدار راديويي پخش شد و بعد از آن توسط انتشارات سولي در پاريس به انتشار رسيد.
در اين گفت‌وگو لوكلزيو آرا و عقايد خود را در مورد ادبيات، جوامع مدرن و جوامع جهان سوم به ويژه سرخپوستان امريكاي جنوبي، دوران استعمار، محيط زيست و... به طور مبسوط شرح مي دهد اما چيزي كه ارزش اين گفتگو را از يك مصاحبه صرفا ژورناليستي فراتر مي برد، تضارب آرايي است كه ميان مصاحبه‌كننده، به عنوان نماينده جريان روشنفكري فرانسه (يا شايد فقط به عنوان سخنگو و بازتاب دهنده آراي آنان) و مصاحبه شونده وجود دارد.
اين تضارب آرا از آنجايي نشئت مي گيرد كه لوكلزيو، قبل از هر چيز يك «فرد» شهودگرا است و تمام عمر خود را براي كشف ايده هاي جديد معنوي در ميان ملت ها و قبايل كمتر مدرن شده گذرانده است و از اين رو در محافل ادبي فرانسه به طرفداري از شهودگرايي يا به عبارتي به خردگريزي مشهور است.
شهودگرايي وي در پرسوناژهاي او نيز به وضوح ديده مي شوند كه همواره نگاهي به وراي منطق بشري دارند. از سوي ديگر، او در بسياري از موارد نيز، علوم جديد يا نتايج آن را به طور مستقيم يا غير مستقيم مورد ترديد قرار مي‌دهد.
تلاش ازين براي متهم كردن او به طرفداري از بربريت، خردگريزي و اثبات فرار كردن لوكلزيو از جهان واقعيت ها (غرب)، و جواب هاي لوكلزيو، طفره رفتن هاي گاه و بيگاهش و مراقبت از به دام افتادن در بحث كلامي، جذابيت بيشتري به گفت‌وگوي ميان اين دو داده است.

كتاب «گفت‌وگو با سارتر» در آمريكا منتشر شد

 كتاب «گفت‌وگو با سارتر» نوشته جان گراسي يكي از دوستان آمريكايي فيلسوف فرانسوي در نيويورك منتشر شد.


 اين كتاب مجموعه گفت‌وگوهايي است كه جان گراسي با سارتر داشته است و تاكنون منتشر نشده‌اند.
والدين گراسي دوستان نزديك ژان پل سارتر بودند و سارتر پدر خوانده جان گراسي محسوب مي‌شد.
اين رابطه به نويسنده آمريكايي فرصت داد تا يك سري مكالمات عميق براي نوشتن زندگينامه سارتر با او انجام دهد.
گراسي در اين كتاب اعتياد سارتر را به ماده‌اي مخدر به نام مسالين آشكار مي‌كند.
اين ماده باعث توهم او مي‌شد و روي آثار او مثل «تهوع» و «محبوسان آلتونا» تاثير فراوان داشته است.
فيلسوف فرانسوي براي گراسي تعريف مي‌كند كه بعد از استفاده از اين ماده اطرافش پر از خرچنگ مي‌شود و او با آنها مثل انسان‌هايي كه با او زندگي مي‌كنند، صحبت مي‌كند.
ژان پل سارتر فيلسوف فرانسوي در سال 1905 متولد شد. او فلسفه اگزيستانسياليست را پايه‌گذاري كرد و نويسنده كتاب‌هاي مهمي مثل «تهوع»، «انسان و پوچي» و نمايشنامه‌هايي مثل «دست‌هاي آلوده» است. در سال 1964 سارتر برنده جايزه نوبل ادبيات اعلام شد، اما او اين جايزه را رد كرد.
دليل او آن بود كه نمي‌خواست با پذيرفتن اين جايزه در جبهه جنگ فرهنگي غرب با شرق قرار بگيرد.
او مي‌خواست بيطرفي خود را حفظ كند.
سارتر در سال 1980 در پاريس درگذشت.

ترجمه فرانسوي جديدترين كتاب «دن براون» به بازار مي‌آيد

 روز جمعه ترجمه فرانسوي كتاب «سمبل گمشده» جديدترين اثر دن براون نويسنده آمريكايي به بازار مي‌آيد.

 دومينيك دفر و الكساندر بولدريني اين كتاب 600 صفحه‌اي را در يك ماه به فرانسه ترجمه كردند.
به دليل محرمانه بودن نشر اين كتاب، ناشرين خارجي نتوانستند قبل از انتشار اين كتاب به زبان انگليسي در آمريكا، نسخه‌اي از آن به دست آورند.
در نتيجه مترجمين فرانسوي اين كتاب به مدت يك ماه در انزواي كامل در شرايط قرنطينه به سر بردند تا اين كتاب را ترجمه كنند.
كتاب جديد دن براون مانند كتاب قبلي او «داوينچي كد» در ليست پرفروش‌ترين كتاب‌هاي آمريكا قرار گرفته است.

انتشار كتابي درباره فيدل كاسترو و برادرش

 جوانيتا كاسترو، خواهر تبعيدي فيدل كاسترو، رهبر كوبا قصد دارد كتابي را كه سال‌ها پيش درباره دو برادرش نوشته، منتشر كند.


 به نقل از آسوشيتدپرس، اين كتاب جوانيتا كاسترو درباره خاطرات شخصي او از دو برادرش فيدل و رائول است.
اين كتاب 400 صفحه‌اي، «برادران من فيدل و رائول، ماجراي مرموز» نام دارد.
جوانيتا كاسترو مي‌گويد: پس از سال‌ها راز سر به مهرش را درباره برادرانش به زبان آورده است.
جوانيتا اين كتاب را كه 26 اكتبر براي اولين بار در آمريكا منتشر مي‌شود، با همكاري روزنامه‌نگار اسپانيايي به نام ماريا آنتوينتا كولينز نوشته است.
جوانيتا كاسترو سال 1964 كشورش را ترك كرد و به ميامي مهاجرت كرد. او سال‌ها در يك داروخانه در ميامي كار كرد و 2 سال پيش بازنشسته شد.
او 10 سال پيش از كولينز خواست تا در نوشتن كتاب به او كمك كند، اما رقبتي به انتشار آن نشان نداد.
جوانيتا اكنون با گذشت يك دهه از نوشتن آن تصميم گرفته اين كتاب را نوشته و منتشر كند.

كتاب‌هايي كه درباره شهريار نوشته شده است

  شعرهاي محمدحسين شهريار 21 سال پس از مرگش هنوز خوانده مي‌شوند و در طي اين سال‌ها تا كنون بيش از 20 كتاب درباره اين شاعر معاصر نوشته شده است.


 شعرهاي محمدحسين شهريار 21 سال پس از درگذشت وي، يعني از 27 شهيريور 1367 تا كنون، خواننده‌هاي زيادي دارد.
در اين سال‌ها ناشران زيادي اقدام به چاپ شعرها شهريار كرده‌اند كه در اين ميان شعر حيدربابا سلام به زبان تركي همراه با ترجمه‌هاي مختلف از سوي ناشران بسياري بارها تجديد چاپ شده است.
ناشراني چون زرين، نگاه، طوفان، دنيا، پيناز، عود، ياران، هاشمي، سودمند، پيوند، جمهوري، آفرينش و سيد مهدي دري، ديوان شهريار و همچنين شعر حيدربابا را در كتابي مستقل بارها چاپ كرده‌اند.
اما در اين ميان ديوان فارسي دوجلدي شهريار چاپ انتشارات نگاه و زرين با 33 بار تجديد چاپ و كليات تركي اشعار شهريار چاپ همين دو انتشارات با 22 بار تجديد چاپ پرفروش‌ترين كتاب‌هاي اين شاعر معاصر هستند.

كتاب‌هاي نوشته شده درباره محمدحسين شهريار هم به 24 مورد مي‌سد كه عنوان اين كتاب‌ها به شرح زير است.
1. استاد شهريار: داستان زندگي و سير و سلوك استاد شهريار، ناشر: نسيم حيات، نويسنده: بابا اميني
2. آخرين سلطان عشق: داستان زندگاني و شرح دلدادگي‌ها و ناكامي‌هاي شهريار به ضميمه سلام بر حيدربابا، ناشر: دار النشر اسلامي، به ‌اهتمام: ناصر پيرمحمدي
3. يادي از حيدربابا اثر استاد دكتر محمدحسين شهريار و نظيره و منظومه‌ها، ناشر: فخرآذر، نويسنده: نصرالله فتحي
4. ناشناخته‌هاي حيدربابا، ناشر: جعفر كوهي، نويسنده: جعفر كوهي
5 .استاد محمدحسين شهريار، ناشر: قصه‌‌پرداز، نويسنده: امير اسماعيلي
6. اشعار شهريار در مدح معصومين عليهم‌السلام (همراه با ماجراي حضرت آيت‌الله مرعشي نجفي و تاييد شعر شهريار از ناحيه اميرالمومنين عليه‌السلام ...)، ناشر: خورشيد هدايت، گردآورنده: محمد يوسفي
7. اندوه شهريار (مجموعه داستان)، ناشر: سوره مهر، نويسنده: محمدرضا اصلاني
8. بازتاب فرهنگ مردمي در ديوان تركي شهريار، ناشر: مهر اميرالمومنين (ع)، نويسنده: محبوب طالعي ,وحيده علي‌ميرزالو
9. پديده حيدربابا: شرح و تفسير منظومه حيدربابايه سلام "سلام بر حيدربابا " شاهكار ادبي، اخلاقي و اجتماعي استاد سيدمحمدحسين شهريار از زبان تركي ...، ناشر: انديشه نو، نويسنده: توحيد معبود
10. زندگاني ادبي و اجتماعي استاد شهريار، ناشر: اقبال، تدوين: احمد كاويان‌پور
11. يادي از حيدر بابايه سلام، ناشر: صالح صالحي‌هشترودي، نويسنده: صالح صالحي‌هشترودي
12. زندگي شهريار، ناشر: شركت توسعه كتابخانه‌هاي ايران، نويسنده: مظفر سربازي
13. ناله‌ سه‌تار (مجموعه مقالاتي درباره‌ استاد شهريار)، ناشر: تهران‌صدا، نويسنده: رحيم چاوش‌اكبري،
14. سيمرغ سهند (داستان زندگي سيد محمدحسين شهريار)، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، نويسنده: محمدرضا اصلاني
15. شرح حيدربابايه سلام (سلام بر حيدربابا) شاهكار ادبي به زبان تركي آذري، ناشر: مشكوه، به‌اهتمام: توحيد معبود
16. شرح شورانگيز عشق شهريار: گزيده غزليات استاد شهريار، ناشر: پيك‌توس، به‌اهتمام: نفيسه محمدزاده، شاعر: محمدحسين شهريار،
17.شهريار، ناشر: سازمان‌ پژوهش ‌و برنامه ‌ريزي ‌آموزشي، ‌انتشارات ‌مدرسه، نويسنده: محمدكاظم مزيناني
18. شهريار ملك سخن با منظومه فارسي سلام بر حيدربابا، ناشر: دستان، نويسنده: بهروز ثروتيان،
19. شهريار و شعر تركي، ناشر: مهد آزادي، نويسنده: علي‌اصغر شعردوست
20. شهريار و شعر تركي به انضمام برگزيده ديوان شهريار، ناشر: شركت تعاوني كارآفرينان فرهنگ و هنر، نويسنده: علي‌اصغر شعردوست
21.كوكبه شهريار كشور عشق، ناشر: مهد آزادي، نويسنده: اسماعيل رفيعيان
22. محمدحسين شهريار، ناشر: مركز آموزش سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران، نويسنده: موسي اشرفي ,سيدپژمان ميرجمهري ,جعفر ميكاييلي
23. محمدحسين شهريار: گفت‌وگوها، ناشر: موسسه ‌انتشارات‌ نگاه، به‌اهتمام: جمشيد عليزاده
24. مرغ بهشتي: زندگي و شعر سيدمحمد حسين بهجت تبريزي (شهريار)، ناشر: نشر ثالث، نويسنده: مريم مشرف

شش مجموعه از شاعران جهان منتشر شد

 
 

 انشارات «فابر اند فابر» يكي از ناشران انگليسي در هشتادمين سالروز برپايي‌ خود، شش مجموعه شعر از بزرگترين شاعران جهان را منتشر كرد.


 به نقل از بريسبان‌تايمز، انتشارات «فابر اند فابر» مجموعه اشعار «دبليو.اچ آودن» شاعر انگليسي را با انتخاب و گزينش «جان فولر»، مجموعه اشعار «سيلويا پلات» با انتخاب و گزينش «تد هيوج»، مجموعه اشعار «تيد هيوج» با انتخاب «سيمون آرميتاج»، مجموعه اشعار «جان بتجمان» با انتخاب و گزينش «هوگو ويليامز» ، آثار « ويليام باتلر ييتس» را با انتخاب «ساموس هناي» و مجموعه‌اي خواندني از اشعار «تي.اس اليوت» را منشر كرده است.
اين ناشر در طول سالها فعاليت خود انتشار كتاب‌ها و آثار متعددي را در حوزه ادبي و فرهنگ به ويژه مجموعه اشعار شاعران انگليسي برعهده داشته است.
«فابر اند فابر» به مدت 40 سال آثار «تي.اس اليوت» را به صورت انحصاري منتشر مي‌كند.
اين آثار قرار است روز 28 سپتامبر سال جاري وارد كتابفروشي ها و مراكز فرهنگي انگليس شود.
اين ناشر در اين سالها خدمات مختلفي به جامعه كتابخوان انگليس انجام داده و برترين و پرفروش‌ترين رمان‌هاي خوش‌ سبك جهان را منتشر كرده است.
از ميان رمان‌هايي كه توسط اين ناشر تا امروز منتشر شده است مي‌توان به رمان «نماي پريده رنگ تپه‌ها» اثر «كازوئو ايشي گورو»، «صورتت را بپوشان» به قلم «پي.دي جيمز» و بسياري از آثار ادبي مطرح جهان اشاره كرد.
«فابر»‌ قصد دارد اين كتاب‌ها را تا پايان سپتامبر سال جاري وارد بازار جهاني كتاب كند.

10 رماني كه پاييز 2009 منتشر مي‌شوند

 

 نشريه «ژورنال استار» از انتشار ده رمان، چندين نمايشنامه و اثر غيرادبي و سياسي در پاييز 2009 خبر داد.


 آثاري كه در اين فهرست گنجانده شدند در فاصله زماني 22 سپتامبر تا 22 نوامبر سال جاري منتشر و روانه بازار ادبي جهان خواهند شد.
در ميان اين فهرست آثار نويسندگاني چون « جيمز پترسون»، « آنيتا شريو»، « رابرت.بي پاركر»، « كارلاين هريس»، « مايكل كانلي»، « پاتريسيا كرونول» و « استفان كينگ» به چشم مي‌خورد.
«تغيير درجه» به قلم « آنيتا شريو» رماني است كه به زودي 22 سپتامبر منتشر و روانه بازار كتاب‌هاي انگليسي‌ زبان خواهد شد.
« شريو» در اين رمان داستان زوج جواني را به تصوير كشيده است كه به قصد ماجراجويي براي يك سال به «كنيا» سفر مي‌كنند.
تازه‌ترين اثر «جيمز پترسون» در ژانر هيجان انگيز اما غيرادبي نيز با نام « قاتل شاه» بيست و هشتم سپتامبر منتشر و در كتابفروشي‌هاي كشورهاي آمريكايي و اروپايي توزيع مي‌شود.
از «رابرت. بي پاركر» نيز رماني با نام « حرفه‌اي» منتشر مي‌شود.
اين كتاب از روز 5 اكتبر در مراكز فروش كتاب قابل دسترسي است. اين كتاب در حقيقت بخش ديگري از مجموعه داستاني « اسپنسر» است كه توسط اين نويسنده به رشته تحرير درآمده است.
«لمس مرگ» به قلم « كارلاين هريس» نيز مجموعه‌اي از داستان‌هاي كوتاه است كه ششم اكتبر 2009 منتشر خواهد شد.
در اين مجموعه داستان‌هايي درباره ارتباط يك خدمتكار با خون‌آشام‌ها به تصوير درآمده است.
در ماه اكتبر سه كتاب ديگر با نام‌هاي «نه اژدها»، «فاكتورهاي اسكارپتا» و « سگ‌ها چه مي‌بينند» به ترتيب به قلم نويسندگاني چون «مايكل كانلي»، « پاتريسيا كورنول» و « مالكهم گلدول» به رشته تحرير درآمده است.
«نه اژدها» ي «كانلي» داستان قاتلي از هونگ‌كونگ را به تصوير كشيده است. اين كتاب سيزدهمين روز ماه اكتبر منتشر خواهد شد. از «جان گريشام» و «استفان كينگ» نيز دو اثر روزهاي سوم و دهم نوامبر منتشر خواهد شد.
مجموعه داستان «گريشام» داستان‌هايي را در منطقه مي‌سي‌سي‌پي به تصوير كشيده است. در اين گزارش از انتشار سه اثر در حوزه سياسي نيز نام برده شده است.
كتاب‌هاي « گفت‌وگو با احمق‌ها» به قلم «گلن بيك»، « بزرگترين نمايش روي زمين» نوشته «ريچارلد داوكينز» و « تنها توانگري كه مي‌تواند ما را نجات دهد» نوشته «رالف نادر» از جمله آثاري است كه در سپتامبر 2009 منتشر خواهد شد.
اين نشريه كه براي هر فصل پرفروش‌ترين اثر ادبي را معرفي مي‌كند.
در اين گزارش از رمان «رمز داوينچي» براون به عنوان پرفروش‌ترين رمان تابستان 2009 نام برده شده است.
«كد گمشده» دومين اثر «براون» نيز به زودي وارد بازار كتاب مي‌شود. به نظر مي‌رسد اين رمان پس از «رمز داوينچي» به عنوان يكي از پرفروش‌ترين آثار ادبي جهان محسوب شود.
اين رمان پاييز 2009 با 5هزار نسخه و با همكاري انتشارات «رندوم هاوس» منتشر خواهد شد.
ژورنال استار در گزارش خود از كتاب‌هاي بسياري كه در فصل پاييز منتشر خواهند شد، نام برده است.
اين نشريه از خوانندگان خود دعوت كرده است كه با مطالعه اين كتاب‌ها اوقات خود را به بهترين وجه در پاييز 2009بگذرانند.

برنده جايزه پوليتزر 2007 به فارسي ترجمه شد

 

 رمان «جاده» نوشته «كورمك مك كارتي» با ترجمه «حسين نوش‌آذر» به فارسي منتشر مي‌شود.


 جاده داستان سفر پسا-آخر زماني پدر و پسري است در سرزميني كه مصيبتي به شرح و نام، تمدن بشري و كل حيات را بر روي زمين از بين برده است.
اين رمان علاوه بر جايزه پوليتزر 2007 ، در سال 2006 هم جايزه جيمز تيت بلك را از آن خود كرد.
نوش‌آذر در مقدمه‌اي كه بر آن نوشته مي‌گويد: مهم‌ترين وسوسه ذهني مك كارتي توجه او به موضوع آخر زمان است، تا آن حد كه اين موضوع مجموعه آثارش را مثل نخ تسبيح به هم پيوند مي‌دهد.

فرهنگ تشريحي ادبيات و نظريه ادبي منتشر مي‌شود

 

 ويراست چهارم «فرهنگ تشريحي ادبيات و نظريه ادبي» نوشته «جي. اي. كادن» با ترجمه سعيد سبزيان و كاوه نيك‌منش منتشر مي‌شود.


 اين كتاب در 999 صفحه توسط انتشارات اختران تا پايان شهريور منتشر مي‌شود.
اين فرهنگ‌ در دانشگاه‌هاي ايران براي دانشجويان ادبيات فارسي و انگليسي در مقاطع دكترا و كارشناسي ارشد تدريس مي‌شود.
«فرهنگ تشريحي ادبيات و نظريه ادبي» بعد از درگذشت كادن در سال 1996 توسط يكي از منتقدان و مدرسان دانشگاه پرينستون بازنويسي و اضافه شده است.
اين كتاب سومين اثر سبزيان در ترجمه و تأليف فرهنگ‌هاي نقد ادبي است.
وي قبلا كتاب «فرهنگ توصيفي اصطلاحات ادبي» نوشته ي ام. چ. ايبرمز را ترجمه كرده بود كه انتشارات رهنما آن را تجديد چاپ كرده است.

معرفی کتاب های ادبی

عطر سنبل، عطر کاج
فیروزه جزایری دوما
ترجمه‌ی محمد سلیمانی نیا
ترجمه‌ی کتاب Funny in Farsi که یکی از کتاب‌های پرفروش آمریکا در دو سال گذشته بوده و در چند جایزه‌ی معتبر برگزیده شده است

از شیطان آموخت و سوزاند
فرخنده آقایی
یک رمان

هتل مارکوپولو
خسرو دوامی
مجموعه‌ی یازده داستان

زنده به گور با ترجمه‌ی ارمنی و انگلیسی
صادق هدایت
ترجمه‌ی خاچیک خاچر، کارتر برایان

چرا ادبيات؟
ماريو بارگاس يوسا
ترجمه‌ي عبدالله كوثري
سه مقاله با عناوين «چرا ادبيات؟»، «فرهنگ آزادي»، «امريكاي لاتين: افسانه و واقعيت»

سپيده دم ايراني
اميرحسن چهل‌تن
يك رمان

نوشتن با دوربين
پرويز جاهد
گفتگويي بلند با ابراهيم گلستان

آب و خاك
جعفر مدرس صادقي
يك رمان

بريم خوش‌گذروني
عليرضا محمودي ايرانمهر
مجموعه‌ي نوزده داستان

روياي تبت
فريبا وفي
يك رمان

مرده‌اي كه حالش خوب است
احمد آرام
يك رمان

همنام
جومپا لاهيري
ترجمه‌ي اميرمهدي حقيقت
يك رمان
مرغابي، عشق و ابديت
جهانگير هدايت
مجموعه‌ي نوزده داستان

ماهي‌ها در شب مي‌خوابند
سودابه اشرفي
يك رمان

دفتر شعر تازه کیکاووس یاکیده به پیشخوان آمد

ادامه نوشته