آیین ها و آداب کهن در داستان سیاوش
اشعار غنایی و عاشقانه

هجر دوست
به حق نالم ز هجر دوست زارا
سحرگاهان چو بر گلبن هزارا
قضا، گر داد من نستاند از تو
ز سوز دل بسوزانم قضا را
چو عارض برفروزی میبسوزد
چو من پروانه بر گردت هزارا
نگنجم در لحد، گر زان که لختی
نشینی بر مزارم سوکوارا
جهان این است و چونین بود تا بود
و همچونین بود اینند بارا
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و تاج و گوشوارا
توشان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان را زغارا
از آن جان تو لختی خون فسرده
سپرده زیر پای اندر سپارا
وزن: مفاعیلن مفاعلین فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)

دلا تا کی؟
دلا، تا کی همی جویی منی را؟
چه داری دوست هرزه دشمنی را؟
چرا جویی وفا از بی وفایی؟
چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟
ایا سوسن بناگوشی ، که داری
به رشک خویشتن هر سوسنی را
یکی زین برزن نا راه برشو
که بر آتش نشانی برزنی را
دل من ارزنی، عشق تو کوهی
چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟
ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا
مکش در عشق خیره چون منی را
بیا، اینک نگه کن رودکی را
اگر بی جان روان خواهی تنی را
وزن: مفاعیلن مفاعلین فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
شعری از رودکی

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
اثر میر نخواهم که بماند به جهان
میر خواهم که بماند به جهان در اثرا
هر که را رفت، همی باید رفته شمری
هر که را مرد، همی باید مرده شمرا
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
تاریخچه تطور نثر فارسی

نام درست این زبانی که اینک آثار ادبی خود را به آن مینویسیم، زبان دری است و پدران ما از آغاز که آن را در ادب به کار بردهاند، این زبان را بدین نام خواندهاند. در همه این اسناد، هر زبانی را که در ایران معمول بوده زبان پارسی یا فارسی گفتهاند و دو نوع مهم ایرانی آن را «فارسی دری» و «فارسی پهلوی» نام دادهاند. دری و پهلوی از زمان ساسانیان تاکنون همیشه در ایران، شانه به شانه و پهلو به پهلو با هم بودهاند. دری زبان مشرق و شمال شرق ایران تا ری و طهران امروز، و پهلوی زبان قسمتهای دیگر ایران بوده است.
تفاوت دری با پهلوی تنها تفاوت مختصری است که در مخرجهای حروف و در بعضی از مفردات است، والّا ترکیب زبان، و صرف افعال و ریشه هر دو یکی است و قسمتی از آن از پارسی باستان یعنی زبان هخامنشیان و قسمتی دیگر از زبان اوستا آمده است.
از روزی که دری، زبان ادبی دوره اسلامی ایران شده، پهلوی در همان سرزمین اصلی به صورت زبان روستایی یا لهجه و یا زبان ولایتی باقی مانده است و در دوره اسلامی آنچه شعر به این زبان گفتهاند، آن را «فهلویات» نامیدهاند، مانند: اشعار باباطاهر عریان و بُنداررازی و پور فریدون و اشعار شیرازی سعدی و حافظ و اشعار زبانهای پهلوی آذربایجان و دو بیتیهای دیگری که در فارسی و کرمان و خوزستان و نواحی دیگر، باقی مانده و آنچه اشعار به زبان طبری و مازندرانی و گیلک و تات و کردی و لری و بختیاری و شوشتری و زبانهای روستایی نواحی دیگر ایران مانده است.
آنچه از نثر پهلوی، برای ما باقی مانده، در کتابهای دینی زردشتی است، یا در متونی که زرتشتیان با خود از ایران به هند برده و در آنجا نگاه داشتهاند و تقریباً همه آنها در دوره اسلامی فراهم شده و میتوان گفت بجز کتیبههای ساسانی و سجع سکههای آن زمان دیگر اثری از پهلوی دوره ساسانی نداریم.
اما زبان دری که قسمتهای کهن آن را خاورشناسان ندانسته و به خطا «پهلوی اشکانی» یا «پهلوی شمالی» یا «پهلوی شرقی» و یا «پهلوی کلدانی» نام گذاشتهاند، در حدود بیست سال پیش از میلاد، نخستین آثار قدیم آن به دست آمده است و اینک نزدیک 1990 سال از آن میگذرد. در همه این مدت، این زبان، در ایران یا لااقل در قسمت شرقی و شمال شرقی ایران قدیم رایج بوده و نه تنها اکنون هم، لهجهها و زبانهای روستایی مختلف، در همین نواحی از آن باقی است، بلکه در این مدت هزار و نهصد ونودسال، آثار فراوانی از تحولات تاریخی آن به دست داریم که خاورشناسان، باز به خطا نامهای جعلی و نادرست روی آنها گذاشتهاند و به ترتیب تاریخی آنها را زبان اشکانی یا پارتی و یا مانوی و زبان پازند نامیدهاند.
از آخرین مرحله زبان دری که همان زبان ادبی امروز ما باشد که در دوره بعد از اسلام در مشرق ایران آشکار شده است، قدیمترین سندی که داریم مقدّمه قدیم شاهنامه است که در سال 346 هجری نوشته شده است و این متن یگانه سند ماست که تاریخ تحوّل زبان دری را در این هزار و اندی سال معین میکند.
از مطالعه در آثار مدوّن و کتابها و رسایل و مکاتیب که در این دوره باقی مانده میتوان درجات و مراحل تحوّل نثر فارسی را معلوم کرد.
در قرن چهارم، یعنی در دوره سامانیان، هنوز نثر دری بسیار ساده و بسیار نزدیک به نثر پهلوی بوده است. با آنکه کلمات تازی در آن محدود بوده، ترتیب معیّن و معلومی در میان نبوده است یا اینکه حدودی در میان بوده که امروز بر ما معلوم نیست. مثلاً در ترجمه بلعمی از تاریخ طبری، تقریباً همه جا در شرح وقایع، کلمه «حرب» به کار رفته و لفظ بسیار رایج «جنگ» و یا کلمات دورتر مانند: «رزم» و «نبرد» و «کارزار» و «پیکار» و مانند آنها دیده نمیشود، و گویی در آن زمان از کلمه «حرب» تازی، معنی خاصّی اراده میکردهاند که از کلمات فارسی نظیر آن بر نمیآمده است.
رویهمرفته، درین دوره نثر زبان دری بسیار ساده و بسیار روان و جملهها همه جا کوتاه و بُریده بُریده است و مطلقاً کلمات مُرادف در آن دیده نمیشود و تقریباً همه جا صفت بر موصوف مقدم است، و این سیاق قدیم زبان دری است، چنانکه در پهلوی نیز همیشه چنین بوده است. در سراسر آثار نثری که از دوره سامانی و قرن چهارم باقی مانده است، مانند: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه و هدایة المتعلّمین ابوبکر ربیع بن احمد اخوبنی بخاری و عجایب البلدان یا عجائب الدنیا از ابوالمؤیّد بلخی و حدوالعالم من المشرق الی المغرب و ترجمه تفسیر طبری و کتاب البارع در احکام نجوم از ابونصر حسین بن علی قمی و «رسایل فارسی» ابن سینا و ابو الریحان بیرونی، همین اصول کاملاً پا برجاست. چنان مینماید که در اواخر ابن دوره، کسانی که کتابهایی به زبان دری در علوم دقیقه مانند: طبّ و ریاضیّات و نجوم و غیره نوشتهاند، هر اصطلاح علمی را که لازم داشتهاند از زبان تازی گرفتهاند و این کار بر ایرانیان با ذوق آن زمان گران آمده است و کوشیدهاند اصطلاحاتی به زبان دری وضع کنند و به جای اصطلاحات زبان تازی به کار برند چنانکه ابن سینا در دانشنامه علایی و ابوریحانی بیرونی، در کتاب التفهیم، این کار را کردهاند. به گمان من این کار، یعنی ترجیح فارسی بر تازی، حتی در اصطلاحات علمی، اساساً از تعصّبات اسماعیلیه بوده است زیرا که ابنسینا از خانواده اسماعیلی بوده و ابوریحان نیز از اسماعیلیه بوده است و همین توجه را در قرن بعد ناصر خسرو در کتابهای متعددی که به زبان پارسی نوشته و حتی در کتاب کشف المحجوب ابو یعقوب سگزی که به فارسی ترجمه کرده داشته است. دلیل این هم آشکار است و پیداست که اسماعیلیه، به جلب عوام و توده مردم بیشتر اهمیّت میدادهاند تا به جلب خواصّ و یکی از ارکان تبلیغ و دعوت در نزدشان تعلیم عامه مردم بوده است و به همین جهت است که ایشان را «تعلیمیّه» میگفتند و ناچار برای تعلیمات خود میبایست به زبان مادری و طبیعی مردم ایران متوسّل شوند و این است که زبان دری را اختیار کرده و در ترویج و توسعه آن میکوشیدهاند.
تاریخچه تطور نثر فارسی (2) و (3)
از قرن پنجم تا هفتم

در قرن پنجم، و در دوره غزنویان، همان اصول نثر دوره سامانی باز پا بر جای بوده است چنانکه مؤلّف زینالاخبار کاملاً همان زبان را به کار برده است و در کتابهای مهم این دوره مانند:
نوروزنامه عمر خیام و کشف المحجوب هجویری و نورالمریدین ابوابراهیم مستملی بخاری و نورالعلوم ابوالحسن خرقان و بیان الادیان ابوالمعالی غزنوی و سیاست نامه نظام الملک و نصیحت نامه امیر عنصر المعالی معروف به قابوس نامه و کتابها و رسایل فارسی امام حجةالاسلام، محمّد غزالی و کتاب السوانح فی معانی العشق برادرش احمد غزالی، و ترجمه تاریخ بخارا ابونصر قباوی، همه به همین روش نوشته شده و درین میان، تنها تاریخ مسعودی ابوالفضل بیهقی که قسمتی از کتاب بزرگ جامع التواریخ یا جامع فی تاریخ آل سبکتکین اوست که به ما رسیده ازین قاعده مستثناست و به جای جملههای بریده و کوتاه که در کتابهای دیگر هست، گاهی در آن جملههای بلند و پیچیده دیده میشود که جای اجزای جمله نیز از قاعده معمولی و سیاق عادی زبان دری تجاوز میکند و پس و پیش میشود. از جاهای مختلف کتاب پیداست که این نسخه که به ما رسیده نسخه منقّح و پاکنویس شده آن کتاب نیست بلکه یادداشتهایی است که مؤلّف، روز به روز میکرده و در صدد بوده است که بعد، آنها را به زبان ادبی و ساده بنویسد و مجال نکرده است، و بههمین جهت در متن کتاب که نامههای آن زمان را از انشای ابونصر مشکان، صاحب دیوان رسالت غزنویان نقل میکند، انشای آنها با انشای کتاب، تفاوت دارد و به مراتب روانتر و سادهتر است و چند جا نیز که نامههای تازی خلیفه و پاسخ آنها را ترجمه کرده است، آن ترجمهها نیز سادهتر و روانتر است.
استثنای دومی که در کتابهای این دوره هست، رسائل فارسی است که به خواجه عبدالله انصاری نسبت میدهند، و در همه آنها روش تازهیی در انشای فارسی دیده میشود که سجع و قافیه و تکرارهای فراوان در آن هست و با آثار دیگر این زمان، تفاوت بسیار فاحش دارد و بهمین جهت عقیده من اینست که برخی ازین رسایل فارسی که شماره آنها بسیار است قطعاً از عبدالله انصاری، صوفی معروف قرن پنجم نیست و شاید از عبدالله انصاری سلطانپوری از مشایخ صوفیه ساکن هندوستان در قرن دهم بوده باشد که در 1006 از جهان رفته است و دلایل بسیار در اثبات این مطلب هست:

نخست آنکه برخی از عبارات گلستان سعدی درین رسایل دیده میشود، دیگر آنکه پارهیی مطالب تاریخی در آنها هست که قطعاً مربوط به زمانهای بعد از عبدالله انصاری و قرن پنجم است وانگهی مؤلف این رسالات، اشعاری سروده که در پایان آنها «انصاری» و«پیر انصار» و «پیر هری» تخلّص میکند و قطعاً در قرن پنجم، استعمال اینگونه تخلّصها در پایان غزل یا قطعه مطلقاً معمول نبوده است و نیز در این اشعار، کلماتی هست که در آثار گویندگان دیگر قرن پنجم دیده نشده است. از همه گذشته قطعی است که سبک مسجّع و مقفّی را در نثر، نخست در زبان تازی به کار بردهاند و در قرن چهارم و پنجم، ابوبکر خوارزمی متوفّی در 383 و بدیع الزمان همدانی متوفّی در 398 و ابونصر عتبی متوفّی در 427 آن را به کار بردهاند، و پس از آن تنها در قرن ششم در زبان فارسی رایج شده و حمیدالدین بلخی، مقامات حمیدی را به تقلید از مقامات حریری (متوفی در 516) و مقامات زمخشری (متوفی در 538) و اطواق الذهب او و اطباق الذهب شرق الدین عبدالمومن شفروه نوشته است. بدین گونه روش قطعی و رایج سبک زبان دری در سراسری قرن پنجم همان روش قرن چهارم و دوره سامانیان بوده است.
در قرن ششم، بیشتر کتابهای مهم مشایخ تصوّف مانند: نجمالدین کبری و مجددالدین بغدادی و عزیزالدین نسفی و روزبهان بقلی و بهاءالدین ولد و احمدجام و شهابالدین سهروردی و شاه سنجان خوافی و ابوالنجیب سهروردی و ابونصر خانقاهی سرخسی و عینالقضاة همدانی و عبدالقادر گیلانی و دانشمندان نامی این دوره مانند: امام فخررازی و عمربن سهلان ساوجی و سید اسماعیل گرگان و حُبیش بن ابراهیم تفلیسی و شهاب الدین مقتول شیخ اشراق و کیهان شناخت حسن بن قطان مروزی و کفایة التعلیم محمد بن مسعود غزنوی و تفسیر بیان الحق نیشابوری و تفسیر سیف الدین درواجکی و تفسیر ابوالفتوح رازی و اسرار التوحید محمد بن منوّر و تذکرةالاولیای عطار و سلجوق نامه ظهیری نیشابوری و ردّ فضایح الروافض عبدالجلیل قزوینی به نام مثالب النواصب وراحةالصدور راوندی و تاریخ بیهق امام ابوالحسن بیهقی و مؤلفات دیگر وی، و مجمل التواریخ و القصص و ترجمه تاریخ سیستان و جوامع الحکایات و الوامع الروایات محمد عوفی و ترجمان البلاغه محمد بن عمر رادویانی نیز، همه بدینگونه است و به همان سبک بیپیرایه و بیتکلّف و روان و سلیس قرن چهارم و پنجم است.

امّا در همین قرن، سبک تازهای در نثر فارسی پیدا شده که نزدیک دویست و پنجاه سال در ایران رواج بسیار داشته و کتابهای فراوان بدان نوشتهاند و آن سبکی است که در استعمال لغات تازی افراط کرده و عمد داشتهاند که هر چه بیشتر بتوانند مفردات و مرکبّات زبان تازی را بکار برند و حتی در استعمال آیات و احادیث و جُمل و اشعار زبان تازی زیادهروی کنند و منشآب و مؤلّفات رشید و طواط و عتبةالکتبه منتجب الدین جوینی و التوسل الی الترسل بهاءالدین بغدادی و چهار مقاله نظامی عروضی و روضةالعقول محمدبن غازی ملطیوی و مکارم الاخلاق رضی الدین نیشابوی و عقدالعلی احمدبن حامد کرمانی و ترجمه کلیله و دمنه ابوالمعالی شیرازی و سندبادنامه و اغراض الریّاسه ظهیری سمرقندی و نفثةالمصدور زیدری و تاج امآثر حسن نظامی و لبابالالباب محمد عوفی و تاریخ طبرستان بهاءالدین ابن اسفندیار، بیش و کم نماینده این سبک خاص بشمار میروند.
در این دوره، حمید الدین بلخی متوفی در 559، در سال 551 مقامات حمیدی را به تقلید از بدیع الزمان و حریری و زمخشری و شرفالدین شفروه نوشته، و بدین گونه نثر مسجّع و مقفّی را که پر از مکرّرات و مرادفات است و سبک خاصّی تشکیل میدهد، در زبان فارسی بدعت گذاشته است و این روش خاصّ در دورههای بعد نیز رواج خواهد داشت.
تاریخچه تطور نثر فارسی (3)از قرن هفتم تا قرن نهم
در قرن هفتم،
هنوز عدهیی از نویسندگان بزرگ، همان سادگی و روانی را در نثر بکار بردهاند و در کتابهای ادبی و بیشتر در تاریخ، رعایت این سبک را میکردهاند و مشایخ تصوّف نیز به همان سبک، کتاب پرداختهاند. معروفترین آثاری که بدین روش است:
طبقات ناصری تألیف منهاج سراج گوزگانی و جامع التواریخ رشید الدین فضلالله، و تبصرةالعوام سید مرتضی داعی رازی و مولفات نجمالدین رازی و شهاب الدین سهروردی و شمس الدین افلاکی، و صدرالدین قونوی و حمدالله مستوفی قزوینی و افضل الدین کاشانی و فخرالدین عراقی و رکن الدین علاء الدوله سمنانی و ابن بیبی و ابوالقاسم کاشانی و معین الدین سگزی و قطبالدین بختیاراوشی کاکی و رضیالدین لالا و حمیدالدین ناگوری و شهاب الدین توران پشتی و نورالدین اسفراینی کسونی و علی رامتینی و سعدالدین حموی و سیف الدین باخرزی و فریدالدین گنج شکردهلوی است.
در این دوره، همان توجهی را که ابن سینا و ابوالریحان بیرونی در اختراع اصطلاحات علمی به زبان دری و بکار بردن آنها به جای اصطلاحات زبان تازی داشتهاند، دانشمند معروف افضلالدین کاشانی هم داشته است و به همین جهت، آثار بسیار جالب و مهمّ او از بهترین نمونههای زبان دری فصیح بی پیرایه به شمار میرود. بالعکس برخی از علمای نامی این دوره مانند: خواجه نصیرالدین طوسی و قطب الدین شیرازی و ناصرالدین بیضاوی در کتابهای علمی خود، بیش از پیشینیان خویش، کلمات و اصطلاحات تازی بکار بردهاند.
اما همچنان، زیادهروی در الفاظ نازی درین دوره نیز رواج داشته و حتی در سبک انشای شرفالدین ابوالفضل فضلالله راجی حسینی قزوینی مؤلّف کتاب المعجم فی آثار ملوک العجم معروف به تاریخ معجم و شهاب الدین عبدالله بن فضلالله شیرازی ملقّب به وصّاف الحضرة مؤلّف کتاب تجزیةالامصار و تزجیةالاعصار معروف به تاریخ وصّاف به منتهی درجه مبالغه رسیده است، چنانکه در بسیاری از موارد بجز روابط همه الفاظ را از زبان تازی گرفتهاند.
کتابهای معتبری که در این زمینه ازین دوره باقی است:
ترجمه تاریخ یمینی شرف الدین جُر فادقانی و تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی و المعجم فی معابیراشعار شمس قیس رازی و روضه اولی الالباب فخرالدین بناکتی و سمطالعلی و درّةالاخبار منتحب الدین یزدی و مرزبان نامه سعدالدین وراوینی است.
مهمترین کتاب نثر که در قرن هفتم نوشته شده گلستان سعدی است. از نخستین روزهای انتشار در سراسر کشورهای فارسی زبان، رواج فوقالعاده پیدا کرده و به منتهی درجه مطلوب بوده، چنانکه بزودی کتاب درسی دبستانها و سرمشق قطعی نویسندگان شده است و در این مدّت که از تألیف آن میگذرد، تقلیدهای بسیار از آن کردهاند مانند:
روضه خلد یا روضةالخلد مجدالدین خوافی که در لکنهو به خطا به نام خارستان چاپ شده است و بهارستان جامی و نگارستان معینالدین معینی جوینی و لطایف الطوایف علی بن حسین واعظ کاشفی متخلّص به صفی و نگارستان کمال پاشازاده و بلبلستان حاج محمد فوزی و پریشان قاآنی و رضوان میرزا آقا خان کرمانی و انجمن دانش وقار شیرازی و خارستان ادیب کرمانی و ملستان میرزا ابراهیم مدایح نگار نفرشی و جان جهان حاج میرزا علیاکبر خان قائم مقامی.
پیداست که سعدی در گلستان، روش نثر مسجّع و مقفّی را به منتهی درجه زیبایی خود رسانیده و در این فن چنان مهارت بکار برده است که بیشتر اسجاع و قوافی آن کاملاً طبیعی افتاده است و بههیچوجه جنبه تصنّع و تکلّف در آن نیست، اما سخت آشکار است که این هنر، همواره منحصر به او خواهد بود و دیگر کسی نتواند نثر مسجّع و مقفّی و مصنوع و متکلّف را مانند وی به این سادگی و روانی در آورد.
در قرن هشتم، همچنانکه در همه فروع دنباله ادبیات قرن هفتم است در نثر این اصول کاملاً برقرار بوده است و در ضمن
اینکه برخی از نویسندگان به همان روش ساده و روان، کتابهای جالبی پرداختهاند، برخی دیگر همان اصول زیادهروی در استعمال الفاظ تازی را دنبال کردهاند. کتابهای ساده و روان این قرن:
مؤلّفات عبیدزاکانی و ابواسحاق شیرازی معروف به «بسحق اطعمه» و عزّالدین کاشانی و شاه نعمةالله ولی و میرسید علی همدانی و علاءالدین عطّار و مجمع الانساب شبانکارهای و نفایس الفنون شمسالدین آملی و مؤلّفات ضیاءالدین برنی و تاریخ فیروز شاهی شمس سراج عفیف و صفوةالصّفای ابن بزّاز و شیرازنامه زرکوب و تاریخ رویان اولیاءالله آملی و مؤلّفات میرسید شریف گرگانی و تواریخ آل برمک عبدالجیل یزدی و فردوس المرشدیّه محمدبن عثمان و مؤلّفات بهاءالدین نقشبندی است و آنچه با انشای متکلّف و مبالغه در زبان تازی نوشته شده: تجارب السّلف هندوشاه و مواهب الهی معینالدین معلم یزدی و العراضه فی حکایةالسلجوقیه از محمد بن محمد نظام حسینی یزدی است.
روش تازهیی که در قرن هشتم در نثر فارسی پیدا شد سبکی است که در آن کنایات و استعارات و تکلّفات و عبارتپردازیها و تشبیهات فراوان و مرادفات بسیار بکار رفته و منتهای حشو را در آن روا داشتهاند.
نخستین اثری که ازین سبک به دست است گاهگاهی در ترجمه فرج بعدالشده از حسین بن اسعد بن حسین دهستانی دیده میشود. این حسبن بن اسعد که در نسخههای خطی ترجمه او نبش را الویزی نوشتهاند و در چاپ آن را به «المؤیدی» تحریف کردهاند، پیداست که از مردم «الویز» دهی بوده است که هنوز در شهریار معروف است و کتاب فرج بعدالشدّه قاضی ابوعلی محسن بن علی تنوخی را در حدود 670 به فارسی ترجمه کرده و در این ترجمه گاهی از این عبارت پردازیها دارد اما این سبک را در قرن هشتم، نخست شرف الدّین رامی در کتاب انیس العشاق خود بیشتر به کار برده و پس ازو ضیاءالدین نخشبی متوفی در 751 که از عرفای هندوستان بوده است در کتابهای متعدد خود از آن جمله: طوطی نامه و سلک و سلوک و جزئیات و کلیات و عشره مبشره و گلریز و لذت النساء به کار برده است و تکمیل کرده و پس از او در قرن نهم، بسیار رایج شده است.
چند تن دیگر از متصوّفه قرن هشتم نیز گاه گاه در آثار خود از این گونه کنایات و استعارات و تکلّفات به کار بردهاند مانند: نظامالدین اولیاء و علی رامیتنی معروف به «خواجه عزیزان» و شرف الدین شاه ابوعلی قلندر پانیپتی و نصیرالدین محمود چراغ دهلی و شیخ محمود اشنوی و خواجو کرمانی. اما این نویسندگان در این زمینه، چندان افراط نکردهاند و افراط در این سبک از خصایص قرن نهم است.
در قرن نهم، در نثر فارسی، اندکاندک سبک روان و سادهیی را که در قرنهای پیش نیز روش اکثریت نویسندگان بوده است، رها کردهاند و بیش از پیش گرد استعارات و کنایات و مّرادفات و تکلّفات بیهوده گشتهاند. یگانه کسانی که هنوز به سادگی معتقد بودهاند: عبدالرحمن جامی و عبیدالله احرار سمرقندی و جلالالدین محمّد پارسا و قطب الدین ابویزید عبدالله بن محبی جهرمی شیرازی و علّامه جلالالدین دوانی و شمسالدین محمد بن یحیی اسیری لاهیجی و خواجه محمد بن محمود پارسا و عبدالغفور لاری و سید محمد گیسو دراز و شرفالدین یحیی منیری و آذری طوسی و شاه داعی شیرازی و زین الدین ابوبکر خوافی و یعقوب بن عثمان چرخی و قاضی میر حسین میبدی و غیاثالدین جمشید کاشانی و ملّا علی قوشچی و نظام الدین عبدالعلی بیرجندی و سید ظهیر الدین مرعشی بودهاند.
در نثر قرن نهم، چیزی که جالب است اینست که زبان تازی که تا اواخر قرن نهم هنوز زبان علمی ایران بود و بیشتر از دانشمندان بزرگ، تألیفات خود رابه آن مینوشتند در قرن نهم از رواج آن بسیار کاسته شده بود و عده کثیر از کتابهای علمی این قرن به زبان فارسی نوشته شده. دیگر آنکه در این دوره در دربار تیموریان، توجّه خاصّی به تاریخنویسی در میان بوده است و کتابهای فراوان بیشتر در تاریخ عمومی و گاهی هم در تاریخ تیموریان به فارسی نوشته شده، اما در این کتابها نیز به سنّت رایج و معمول آن زمان، بیشتر در پی کنایات و استعارات و عبارات مصنوع رفتهاند. اما در این دوره کسانی که در استعمال کلمات تازی مبالغه کرده باشند، بسیار کمند، و در میان مشاهیر نویسندگان این دور تنها سه تن را میتوان نام برد که به این روش نوشتهاند: یکی ابن عربشاه و دیگر امین الدین فضل بن روزبهان خنجی و سوم صاینالدین علی ترکه.
در میان نویسندگان بزرگ این قرن، کسانی که باز نسبة سادهتر نوشتهاند و کمتر کنایات و استعارات و تکلّف و تصنّع به کار بردهاند: حسن بن شهاب یزدی و خسرو ابو قوهی و فصیحی خوافی، و قاضی اختیارالدین تربتی، و محمدبن فضلالله مؤلف تاریخ خیرات و خوندمیر و میرخواند و کمال الدین حسین خوارزمی و امیر سید اصیل الدین دشتکی و سید جمال الدین دشتکی و پیر جمالی اردستانی و علی بن شمسالدین لاهیجی و احمدبن حسین کاتب یزدی و دولتشاه سمرقندی و میرجان اسفر نجابادی، را باید دانست.
اما کسانی که بیشتر در این روش مبالغه کردهاند: حافظ ابرو و معینالدین فراهی و معین الدین زمجی اسفزاری و نظامالدین شامی و شرفالدین علی یزدی و کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی و ادریس بن علی بدلیس و خواجه عماد الدین محمود قاوان و شهاب الدین عبدالله مروارید و صدرالدین امینی هروی را باید نام برد.
پیشرو این سبک پر کنایه و استعاره در قرن نهم، معین الدین حسین کاشفی، واعظ معروف است که بیش از همه در این روش مخصوص مبالغه کرده است.
تاریخچه تطور نثر فارسی (4)

در سراسر قرن دهم تقریباً در همه کتابهای نثر، همان اصول معتبر که در قرن نهم جسته جسته و رفته رفته، سبک رایج شده بود، یعنی استعمال کنایات و استعارات و مرادفات و تکلّفات و تصنّعات یگانه سبک نثر این دوره بوده است، منتها بسته به سلیقه نویسندگان، گاهی کمتر و گاهی بیشتر دیده میشود.
کسانی که اینگونه صنایع را کمتر به کار بردهاند:
ملاحسین کربلایی و محمود دهدار و قاضی احمد غفاری و امیر یحیی قزوینی و خورشاه بن قباد عراقی و مصلح الدین لاری و ملا احمد تتوی و محمد طاهر سبزواری و حسن بیک خاکی و محمود بن هدایت الله نطنزی و نظام الدین احمد هروی و شاه طاهر انجدانی و فخرالدین علی زواری و شیخ یعقوب صرفی و ملافتح الله کاشانی و امیر غیاث الدین دشتکی و تقی الدین اوحدی کاشانی و قاضی نورالله شوشتری و امین احمد رازی و فخرالدین علی صفی بیهقی و میرزاجان باغ نوی و ملا ابوالحسن دانشمند و محمدبن محمود دهدارند و کسانی که بیشتر مبالغه کردهاند:
فضولی بغدادی و حسن بیگ روملو و امیر محمودین خواند امیر و عبدالقادر بداونی و قهرمانی میرزاخان خانان و گلبدن بیگم دختر بایر و ابوالفضل بن مبارک و ابوالفیض فیضی و سلطان محمد فخری و سام میرزا صفوی و میر تقی الدین ذکری کاشانی و امیر شرف الدین بدلیسی و خان احمد گیلانیاند.
قرن یازدهم، دنباله مستقیم قرن دهم ایران است و در روشهای ادبی، مطلقاً تغییری دیده نمیشود و همان توجّه تامّی که اکثریت نویسندگان در استعمال کنایات و به کار بردن تکلّف و تصنّع داشتهاند باقی است.
همچنان پیشوایان روحانی، کتابهای خود را به زبان تازی مینوشتهاند و در میانشان اگر کسی به زبان فارسی هم تألیف کرده باشد فارسی بسیار ساده و روان و طبیعی به کار نبرده است، چنانکه در کتابهای فارسی ملا محمد باقر مجلسی، همین حالت آشکار است.
درین دوره، توجّه خاصی به نوشتن قصّه و داستانهایی به زبان فارسی پیدا شده و قصّههایی را که از قدیم بر سر زبانها بوده مانند: اسکندر نامه و مختار نامه و ابومسلم نامه و داراب نامه و رموز حمزه و غیره، دوباره به انشای معمول زمان خود نوشتهاند، یا اینکه داستانهای جدید پرداختهاند مانند: حسین کُرد و چهل طوطی و نوشآفرین و امثال آنها.
در همه این قصّهها و داستانها، کنایات و استعارات، فراوان به کار بردهاند و در برخی از آنها، بیش از حد زیاده روی کردهاند.
این اصول را حتّی در منشآت درباری و نامهنویسی رسمی در ایران و هند و ترکیه به کار میبردهاند. تاریخنویسی نیز درین دوره، چه در ایران و چه در هندوستان، بسیار رواج داشته، ولی تاریخ را هم بیشتر با همان تکلّفها و استعارات و کنایات مینوشتهاند.
نویسندگان این دوره را هم میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
میرزاجلال منجّم یزدی، میرزابیگ حسینی گنابادی، میرزا طاهر وحید قزوینی، برادرش میرزا محمد یوسف واله، قاضی میراحمد منشی قمی، ملاعبدالرزّاق لاهیجی، امیر علاءالدوله قزوینی، ولی قلی بیگ شاملو، میرزامحمد رقیع واعظ قزوینی، پسرش محمد شفیع، نصیرای همدانی، محمدامین منشی، پسرش محمد کاظم منشی، محمد ساقی مستعدخان، محمد شریف معتمدخان، عبدالحمید لاهوری، اسکندربیگ منشی، عبدالفتّاح فومنی، شاه حسین بن ملک غیات الدین سیستانی، طغرای مشهدی، حسن بن گل محمد، ملاعبدالنبی فخرالزمانی، محمد قاسم بن هندوشاه فرشته، محمد شریف علامه، میرزا محمد شریف کاشف، وحید تبریزی، برخوردارین محمود ترکمان، ظهوری ترشیزی، کسانیاند که در کنایات و استعارات بیشتر مبالغه کردهاند.
و احمد بن عبدالله فاروفی معروف به مجدد الف ثانی، فوق الدین، احمد یزدی، نجیب الدین رضا تبریزی، ملا محمد تقی مجلسی، شاهزاده محمد داراشکوه، ملاخلیل قزوینی، میرزا طاهر نصرآبادی، محمدبن ابراهیم، محمد شفیع حسینی، محمد معصوم نامی، رفیعالدین شیرازی، میرحیدر رازی، شیخ محمد علی مؤذّن خراسانی، علی بن طیفور بسطامی، میرابوالقاسم فندرسکی، عبدالحق محدّث دهلوی، قطبالدین عبدالحیّ لاری، عزلتی واعظ، مجددالدین حسینی، ملاعبدالباقی نهاوندی، فزونی استرآبادی، محمد معصوم بن شیخ احمد مجددالف ثانی، محمد حبلهرود، محمد صادق بن صالح اصفهانی، محمد مفید یزدی، شیخ بهاءالدین بهایی عاملی، ملامحمدباقر محقق سبزواری، ملامحمد صالح روغنی قزوینی، آقا جمالالدین خوانساری، سید علاءالدین معروف به خلیفه سلطان وحشری تبریزی، روانتر و سادهتر نوشتهاند.
تاریخچه تطور نثر فارسی (5)
در قرن دوازدهم،

این جنبش مهم تنها در سالهای آخر قرن دوازدهم آشکار شد و مهمترین موسس این اندیشه و موثرترین پیشوا و راهبر و برانگیزنده، میرزاابوالقاسم قائم مقام، متخلص به ثنایی و وزیر معروف بود. اما نتیجه این جنبش تنها در قرن بعد یعنی در قرن سیزدهم آشکار شد و تقریباً در سراسر قرن دوازدهم هنوز همان شیوههایی که در قرن نهم و دهم و یازدهم رواج کامل داشته است رایج بود.
یگانه استثنایی که درین قرن دیده میشود این است که میرزا مهدی خان ابن محمد نصیر استرآبادی منشی معروف نادرشاه که خود در تاریخ جهان گشای نادری و در منشآت درباری همه جا همان سبک پر از کنایه و استعاره را به کار برده و از پیشوایان مهمّ این روش به شمار میرود. در کتاب دیگر به نام دُرّه نادره همان سبک معمول قرن ششم و هفتم و هشتم را که در قرون بعد متروک شده بود، یعنی سبک خاصّ زیادهروی در مفردات و مرکبّات زبان تازی را، دوباره پیش کشید، و کتاب عجیبی که نقّادان مرددند آن را فارسی بدانند یا تازی و به جرأت باید گفت که: نه تازی و نه فارسی، نوشته است. این کتاب دُرّه نادره قطعاً درین روش مخصوص ناهنجار و زشت، از همه کتابهای این سبک که دشوارترینشان تاریخ معجم و تاریخ و صاف و مرزیان نامه و مواهب الهی و المعجم و تاج المآثر است گذشته و به اوج خود رسیده است.
ازین که بگذریم، همه نثر نویسان این دوره، پیرامون سبک پر از کنایه و استعاره و مرادفات و تکلّف و تصنّع میگشتهاند و نویسندگان این دوره را هم میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
گروهی که درین زمینه بیشتر مبالغه میکردهاند مانند: میرزا رضی تبریزی منشی الممالک، فاضل خان گرّوسی، میرزا ابوالحسن غفاری، میرزا علی رضا شیرازی، میرزا محمد صادق نامی اصفهانی، میرزا عبدالکریم شیرازی، میرزا محمدرضا شیرازی، محمد محسن مستوفی، میرزا ابوالحسن گلستانه، علیقلی خان واله داغستانی، محمود میرزا قاجار متخلّص به ثنا، میرزا عبدالقادر بیدل عظیم آبادی، میر غلامعلی آزاد بلگرامی، سراج الدین علیخان آرزو، نعمت خان عالی، محمد هاشم معروف به خافی خان.
گروه دیگر که کمتر مبالغه کرده و سادهتر توشتهاند: میر عبداللطیف شوشتری، غلامحسین ابن هدایت علیخان، سید عبدالله شوشتری، میرزا جعفر طرب نائینی، حاج محمد جعفر کبوتر آهنگی، ملا محمد مهدی نراقی، حاج ملا احمد نراقی، میرزا محمد کلانتر شیرازی، میرزا عبدالرزّاق صمصام الدوله، سید عبدالحسین شوشتری، میر ابوطالب خان اصفهانی، میرزا عبدالوهّاب نشاط معتمدالدوله، میرزا تقی علیآبادی صاحب دیوان، عبدالرزّاق بیک مفتون دنبلی، میرزا عبداللطیف تسوجی، میرزا محمد تقی مظفر علیشاه کرمانی، جان جانان مظهر، شیخ اسدالله غالب الله آبادی، ملااسماعیل ذبیحی، قاضی سعید قمی، حاج زین العابدین تمکین شرواتی، شیخ محمد علی حزین لاهیجی، میرابوالقاسم موسوی میر عالم، نور علیشاه اصفهانی، ملا عبدالصّمد همدانی عارف مشهور.
کوششی که در پایان قرن دوازدهم برای تصفیه و اصلاح نثر فارسی شده بود، سرانجام در قرن سیزدهم نتیجه قطعی داد و دراین قرن، روز به روز نثر بیشتر رو به سادگی و روانی رفته و روشهای ناپسندی که در قرون پیشین رواج کامل داشت، بیش از پیش متروک مانده است.
تردیدی نیست که باز شدن روابط دائمی در میان اروپا و ایران و رواج زبانهای اروپایی در درجه اول زبان فرانسه و سپس انگلیسی و روسی و آلمانی و تقلید از ادبیات اروپا، به این جنبش یاری بسیار کرده است. عده کثیر کسانی که در قرن سیزدهم یا از زبانهای اروپایی به فارسی ترجمه کرده و یا از ادبیات اروپا تقلید کردهاند، اندک اندک مردم را کاملاً به روشهای اروپایی و مخصوصاً به فارسی ساده و روان و بیپیرایه و طبیعی عادت دادهاند.
کسانی هم که در زبانهای اروپایی دست نداشتهاند و تنها به ادبیات جدید زبان تازی و زبان ترکی رجوع میکردهاند، چون در آن زبانها هم پیروی از روشهای اروپایی معمول شده بود، بدین وسیله نامستقیم، همان اصول را در زبان فارسی راه دادهاند.
تاريخچه تطور نثر فارسي (7)
ادبيات قرن چهاردهم،

با اين مقدمات و موجبات آغاز شده است، به همين جهت درين سالهايي که از قرن چهاردهم ميگذرد مطلقاً اثري و نشانهاي از سبکهاي پرتکلّف و مصنوع قرون گذشته نيست و در سراسر اين دوره، زبان به منتهاي درجه روان و ساده و بيپيرايه شده است.
پيداست که درين دوره بايد روز به روز دامنه ترجمه از زبانهاي بيگانه توسعه يابد. در آغاز ترجمه از زبان فرانسه بيشتر رايج بوده و سپس از انگليسي و پس از آن از روسي و آلماني ترجمه کردهاند و گاهي نيز از تازي و ترکي به زبان فارسي نقل کردهاند.
پيداست که درين دوره بايد قهراً روزنامهنويسي نيز روز به روز توسعه بگيرد. فن ديگري که درين دوره رواج کامل يافته تحقيقات ادبي و تاريخي به روش اروپايي است که نخست مرحوم محمّد قزويني راه را باز کرده و عدّه کثيري از و پيروي کردهاند. درين دوره قهراً ميبايست روز به روز بر شماره نويسندگاني که مقالات سياسي و اجتماعي مينويسند بيفزايد از نويسندگاني که در اين زمينه سرمشقهاي جالب دادهاند: سيد جلالالدين کاشاني، مدير روزنامه حيلالمتين و سيد محمدرضا مدير روزنامه مساوات و سلطان العلماي خراساني مدير روزنامه روحالقدس و حاج شيخ يحيي کاشاني، و ميرزا جهانگير خان شيرازي نويسنده معروف روزنامه صوراسرافيل و ميرزا ملکم خان ناظمالدوله و سيد حسين اردبيلي و علياکبر داور و ميرزا محمد صادق اميري اديب الممالک فراهاني، و ميرزامحمد حسين فروغي ذکاءالملک و ميرزا علي محمد خان کاشاني مدير روزنامه ثريّا و ميرزا مهدي خان زعيم الدوله مدير روزنامه حکمت و عبدالحميد خان ثقفي متين السلطنه و ميرزا محمد فرّخي يزدي و ميرزا محمد تقي ملکالشعراء بهار در صف نخست جاي دارند.
در اين دوره که پيروي از ادبيات اروپا، زمينه را کاملاً آماده کرده است، بسياري از نويسندگان درصدد برآمدهاند که آثار ادبي محض و به معني اخصّ به پيروي از ادبيّات اروپا مانند رمان و نوول و تئاتر، فراهم کنند و بر شماره ايشان نيز بايد قهراً روز به روز افزوده شود.
اين است که نويسندگان قرن حاضر را بايد به چهار دسته ممتاز تقسيم کرد:
نخست: کساني که آثار ادبي محض و به معني اخصّ دارند و رمان و نوول و تئاثر نوشتهاند و مشاهيرشان بدين قرارند: علياکبر دهخدا، صادق هدايت، علي دشتي، محمد علي جمالزاده، محمد حجازي، بزرگعلوي، کريم کشاورز، احسان طبري، ابوالقاسم پرتو اعظم، حسينقلي مستعان، محمد مسعود، جهانگير جليلي، صادق چوبک، دکتر محمد نخعي، جلالآلاحمد، دکتر فخرالدين شادمان، حسين مسرور، ذبيحالله بهروز، صبحي مهتدي، دکتر شيراز پور پرتو، محمدباقر حجازي، حيدرعلي کمالي، رحمت مصطفوي، محمد علي صفّاري، محمدرضا خليلي، حسنمقدم (علي نوروز)، عبدالحسين ميکده، اعتمادزاده، حمزه سردادور، طالبزاده، جهانگير تفضلّي، مرتضي مشفق کاظمي، فريدون توللّي، زينالعابدين رهنما، سيمين دانشور، ماه طلعت پسيان، موسي نثري، مهدي حميدي، صنعتي زاده کرماني، محمدباقر خسروي، احمد علي خداداده، م.ا. به آذين.(تا سال 1330 که اين مقاله نوشته شده است)
دوم: کساني که تحقيقات تاريخي و ادبي کردهاند: محمد قزويني، حسن تقيزاده، محمدعلي تربيت، محمد تقي ملکالشعراء بهار، جلال همايي، احمد بهمنيار، دکتر رضازاده شفق، عباس اقبال، نصرالله فلسفي، رشيد ياسمي، محمدعلي فروغي، مجتبي مينوي، دکتر محمد معين، دکتر ذبيحالله صفا، دکتر پرويز خانلري، حسينقلي کاتبي، مرتضي مدرسي چهاردهي، مدرّس رضوي، ايرج افشار، عبدالحسين زرينکوب، سيد احمد کسروي، احمد اديب کرماني، ميرزا آقا فرصت شيرازي، بديع الزمان فروزانفر، حسن پيرنيا مشيرالدوله، عبدالعظيم قريب، ابراهيم پورداوود، محمود محمود، فريدون آدميّت، حسين مکّي دکتر محمد مکري، ذوالرياستين شيرازي، سيد عبدالرحيم خلخالي، دکتر محمد مقدم، دکتر صادقکيا، علي سامي، و علي آذري.
سوم: نويسندگان اجتماعي و سياسي: دکتر لطفعلي صورتگر، مصطفي الموتي، فرجالله بهرامي، عميدي نوري، رکنزاده آدميت، جواد فاضل، نظام وفا، ناصرالدين شاه حسيني، محمد جنابزاده، دکتر مظفّر بقايي، دکتر امينفر، دکتر محمد حسين عليآبادي، دکتر حسن شهيد نورايي، حسين شهيد نورايي، حسين شجره، حبيبالله آموزگار، عبدالرحمن فرامرزي، ابراهيم خواجهنوري، منوچهر بزرگمهر (صاحبدل)، محمد زرنگار، عباس خليلي، فرزانه يزدي، ناظرزاده کرماني، علي جلالي، علياکبر کسمايي، احتشامي، حسين حجازي، رحيمزاده صفوي، فرّخ کيواني، علي کسمايي، و ابراهيم خليلي.
چهارم: مترجمان: رضا شهرزاده، عبدالحسين نوشين، حسنناصر، مسعود فرزاد، يوسف اعتصامي، شجاعالدين شفا، ابوالقاسم پاينده، رحيم نامور، مشفق همداني، ابوالقاسم اعتصامزاده، کاظم عمادي، ابراهيم الفت، محمدعلي خليلي، علي اصغر حکمت، زينت رام، محمد سعيدي، نيّر سعيدي، رحمت الهي، مهندس کاظم انصاري، عزتالله فرجي شادان، علياصغر سروش، احمد ميرقندرسکي، خانم حاجب، خانم باتمانقليج، زهرا خانلري، احمد شهيدي، غلامحسين زيرکزاده، محمدآسيم، رضا آذرخشي، جمالالدين اخوي، دکتر قاسم غني، اکبر صيرفي دانا سرشت، مسعود برزين، حميد نيرنوري، ابراهيم زنجاني، حسن بديع، حسين کسمايي، محمود هدايت، اميرقلي اميني، محسن خواجه نوري، مرتضي فخرايي، محمدعلي گلشائيان، محمدباقر سنگلجي، اشراق خاوري، سيد مصطفي طباطبائي، رضا مشايخي (فرهاد)، و ذبيجالله منصوري.
پايان
حكايات مثنوي به نثر - دکتر محمود فتوحی - دفتر اول
1. پادشاه و كنيزك
پادشاه قدرتمند و توانايي, روزي براي شكار با درباريان خود به صحرا رفت, در راه كنيزك زيبايي ديد و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترك را از اربابش خريد, پس از مدتي كه با كنيزك بود. كنيزك بيمار شد و شاه بسيار غمناك گرديد. از سراسر كشور, پزشكان ماهر را براي درمان او به دربار فرا خواند, و گفت: جان من به جان اين كنيزك وابسته است, اگر او درمان نشود, من هم خواهم مرد. هر كس جانان مرا درمان كند, طلا و مرواريد فراوان به او ميدهم. پزشكان گفتند: ما جانبازي ميكنيم و با همفكري و مشاوره او را حتماً درمان ميكنيم. هر يك از ما يك مسيح شفادهنده است. پزشكان به دانش خود مغرور بودند و يادي از خدا نكردند. خدا هم عجز و ناتواني آنها را به ايشان نشان داد. پزشكان هر چه كردند, فايده نداشت. دخترك از شدت بيماري مثل موي, باريك و لاغر شده بود. شاه يكسره گريه ميكرد. داروها, جواب معكوس ميداد. شاه از پزشكان نااميد شد. و پابرهنه به مسجد رفت و در محرابِ مسجد به گريه نشست. آنقدر گريه كرد كه از هوش رفت. وقتي به هوش آمد, دعا كرد. گفت اي خداي بخشنده, من چه بگويم, تو اسرار درون مرا به روشني ميداني. اي خدايي كه هميشه پشتيبان ما بودهاي, بارِ ديگر ما اشتباه كرديم. شاه از جان و دل دعا كرد, ناگهان درياي بخشش و لطف خداوند جوشيد, شاه در ميان گريه به خواب رفت. در خواب ديد كه يك پيرمرد زيبا و نوراني به او ميگويد: اي شاه مُژده بده كه خداوند دعايت را قبول كرد, فردا مرد ناشناسي به دربار ميآيد. او پزشك دانايي است. درمان هر دردي را ميداند, صادق است و قدرت خدا در روح اوست. منتظر او باش.
فردا صبح هنگام طلوع خورشيد, شاه بر بالاي قصر خود منتظر نشسته بود, ناگهان مرد داناي خوش سيما از دور پيدا شد, او مثل آفتاب در سايه بود, مثل ماه ميدرخشيد. بود و نبود. مانند خيال, و رؤيا بود. آن صورتي كه شاه در رؤياي مسجد ديده بود در چهرة اين مهمان بود. شاه به استقبال رفت. اگر چه آن مرد غيبي را نديده بود اما بسيار آشنا به نظر ميآمد. گويي سالها با هم آشنا بودهاند. و جانشان يكي بوده است.
شاه از شادي, در پوست نميگنجيد. گفت اي مرد: محبوب حقيقي من تو بودهاي نه كنيزك. كنيزك, ابزار رسيدن من به تو بوده است. آنگاه مهمان را بوسيد و دستش را گرفت و با احترام بسيار به بالاي قصر برد. پس از صرف غذا و رفع خستگي راه, شاه پزشك را پيش كنيزك برد و قصة بيماري او را گفت: حكيم، دخترك را معاينه كرد. و آزمايشهاي لازم را انجام داد. و گفت: همة داروهاي آن پزشكان بيفايده بوده و حال مريض را بدتر كرده, آنها از حالِ دختر بيخبر بودند و معالجة تن ميكردند. حكيم بيماري دخترك را كشف كرد, امّا به شاه نگفت. او فهميد دختر بيمار دل است. تنش خوش است و گرفتار دل است. عاشق است.
عاشقي پيداست از زاري دل نيست بيماري چو بيماري دل
درد عاشق با ديگر دردها فرق دارد. عشق آينة اسرارِ خداست. عقل از شرح عشق ناتوان است. شرحِ عشق و عاشقي را فقط خدا ميداند. حكيم به شاه گفت: خانه را خلوت كن! همه بروند بيرون، حتي خود شاه. من ميخواهم از اين دخترك چيزهايي بپرسم. همه رفتند، حكيم ماند و دخترك. حكيم آرام آرام از دخترك پرسيد: شهر تو كجاست؟ دوستان و خويشان تو كي هستند؟ پزشك نبض دختر را گرفته بود و ميپرسيد و دختر جواب ميداد. از شهرها و مردمان مختلف پرسيد، از بزرگان شهرها پرسيد، نبض آرام بود، تا به شهر سمرقند رسيد، ناگهان نبض دختر تند شد و صورتش سرخ شد. حكيم از محلههاي شهر سمر قند پرسيد. نام كوچة غاتْفَر، نبض را شديدتر كرد. حكيم فهميد كه دخترك با اين كوچه دلبستگي خاصي دارد. پرسيد و پرسيد تا به نام جوان زرگر در آن كوچه رسيد، رنگ دختر زرد شد، حكيم گفت: بيماريت را شناختم، بزودي تو را درمان ميكنم. اين راز را با كسي نگويي. راز مانند دانه است اگر راز را در دل حفظ كني مانند دانه از خاك ميرويد و سبزه و درخت ميشود. حكيم پيش شاه آمد و شاه را از كار دختر آگاه كرد و گفت: چارة درد دختر آن است كه جوان زرگر را از سمرقند به اينجا بياوري و با زر و پول و او را فريب دهي تا دختر از ديدن او بهتر شود. شاه دو نفر داناي كار دان را به دنبال زرگر فرستاد. آن دو زرگر را يافتند او را ستودند و گفتند كه شهرت و استادي تو در همه جا پخش شده، شاهنشاه ما تو را براي زرگري و خزانه داري انتخاب كرده است. اين هديهها و طلاها را برايت فرستاده و از تو دعوت كرده تا به دربار بيايي، در آنجا بيش از اين خواهي ديد. زرگر جوان، گول مال و زر را خورد و شهر و خانوادهاش را رها كرد و شادمان به راه افتاد. او نميدانست كه شاه ميخواهد او را بكشد. سوار اسب تيزپاي عربي شد و به سمت دربار به راه افتاد. آن هديهها خون بهاي او بود. در تمام راه خيال مال و زر در سر داشت. وقتي به دربار رسيدند حكيم او را به گرمي استقبال كرد و پيش شاه برد، شاه او را گرامي داشت و خزانههاي طلا را به او سپرد و او را سرپرست خزانه كرد. حكيم گفت: اي شاه اكنون بايد كنيزك را به اين جوان بدهي تا بيماريش خوب شود. به دستور شاه كنيزك با جوان زرگر ازدواج كردند و شش ماه در خوبي و خوشي گذراندند تا حال دخترك خوبِ خوب شد. آنگاه حكيم دارويي ساخت و به زرگر داد. جوان روز بروز ضعيف ميشد. پس از يكماه زشت و مريض و زرد شد و زيبايي و شادابي او از بين رفت و عشق او در دل دخترك سرد شد:
عشقهايي كز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
زرگر جوان از دو چشم خون ميگريست. روي زيبا دشمن جانش بود مانند طاووس كه پرهاي زيبايش دشمن اويند. زرگر ناليد و گفت: من مانند آن آهويي هستم كه صياد براي نافة خوشبو خون او را ميريزد. من مانند روباهي هستم كه به خاطر پوست زيبايش او را ميكشند. من آن فيل هستم كه براي استخوان عاج زيبايش خونش را ميريزند. اي شاه مرا كشتي. اما بدان كه اين جهان مانند كوه است و كارهاي ما مانند صدا در كوه ميپيچد و صداي اعمال ما دوباره به ما برميگردد. زرگر آنگاه لب فروبست و جان داد. كنيزك از عشق او خلاص شد. عشق او عشق صورت بود. عشق بر چيزهاي ناپايدار. پايدار نيست. عشق زنده, پايدار است. عشق به معشوق حقيقي كه پايدار است. هر لحظه چشم و جان را تازه تازهتر ميكند مثل غنچه.
عشق حقيقي را انتخاب كن, كه هميشه باقي است. جان ترا تازه ميكند. عشق كسي را انتخاب كن كه همة پيامبران و بزرگان از عشقِ او به والايي و بزرگي يافتند. و مگو كه ما را به درگاه حقيقت راه نيست در نزد كريمان و بخشندگان بزرگ كارها دشوار نيست.
حکایات مثنوی معنوی - دفتر دوم
10. خر برفت و خر برفت
يك صوفي مسافر, در راه به خانقاهي رسيد و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طويله بست. و به جمع صوفيان رفت. صوفيان فقير و گرسنه بودند. آه از فقر كه كفر و بيايمان به دنبال دارد. صوفيان, پنهاني خر مسافر را فروختند و غذا و خوردني خريدند و آن شب جشن مفّصلي بر پا كردند. مسافر خسته را احترام بسيار كردند و از آن خوردنيها خوردند. و صاحب خر را گرامي داشتند. او نيز بسيار لذّت ميبرد. پس از غذا, رقص و سماع آغاز كردند. صوفيان همه اهل حقيقت نيستند.
از هزاران تن يكي تن صوفياند باقيان در دولت او ميزيند
رقص آغاز شد. مُطرب آهنگِ سنگيني آغاز كرد. و ميخواند: « خر برفت و خر برفت و خر برفت».
صوفيان با اين ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادي كردند. دست افشاندند و پاي كوبيدند. مسافر نيز به تقليد از آنها ترانة خر برفت را با شور ميخواند. هنگام صبح همه خداحافظي كردند و رفتند صوفي بارش را برداشت و به طويله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد. اما خر در طويله نبود با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد. خادم آمد ولي خر نبود, صوفي پرسيد: خر من كجاست. من خرم را به تو سپردم, و از تو ميخواهم.
خادم گفت: صوفيان گرسنه حمله كردند, من از ترس جان تسليم شدم, آنها خر را بردند و فروختند تو گوشت لذيذ را ميان گربهها رها كردي. صوفي گفت: چرا به من خبر ندادي, حالا آنها همه رفته اند من از چه كسي شكايت كنم؟ خرم را خوردهاند و رفتهاند!
خادم گفت: به خدا قسم, چند بار آمدم تو را خبر كنم. ديدم تو از همه شادتر هستي و بلندتر از همه ميخواندي خر برفت و خر برفت, خودت خبر داشتي و ميدانستي, من چه بگويم؟
صوفي گفت: آن غذا لذيذ بود و آن ترانه خوش و زيبا, مرا هم خوش ميآمد.
مر مرا تقليدشان بر باد داد اي دو صد لعنت بر آن تقليد باد
آن صوفي از طمع و حرص به تقليد گرفتار شد و حرص عقل او را كور كرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1) خانقاه: محلي كه صوفيان در آن زندگي ميكردند.
2) سماع: رقص صوفيان
3) دولت: سايه, بخت, اقبال
حکایات مثنوی معنوی - دفتر سوم
19. شغال در خُمّ رنگ
شغالي به درونِ خم رنگآميزي رفت و بعد از ساعتي بيرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتي آفتاب به او ميتابيد رنگها ميدرخشيد و رنگارنگ ميشد. سبز و سرخ و آبي و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتيام, پيش شغالان رفت. و مغرورانه ايستاد. شغالان پرسيدند, چه شده كه مغرور و شادكام هستي؟ غرورداري و از ما دوري ميكني؟ اين تكبّر و غرور براي چيست؟ يكي از شغالان گفت: اي شغالك آيا مكر و حيلهاي در كار داري؟ يا واقعاً پاك و زيبا شدهاي؟ آيا قصدِ فريب مردم را داري؟
شغال گفت: در رنگهاي زيباي من نگاه كن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستايش كنيد. و گوش به فرمان من باشيد. من افتخار دنيا و اساس دين هستم. من نشانة لطف خدا هستم, زيبايي من تفسير عظمت خداوند است. ديگر به من شغال نگوييد. كدام شغال اينقدر زيبايي دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستايش كردند و گفتند اي والاي زيبا, تو را چه بناميم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آيا صدايت مثل طاووس است؟ گفت: نه, نيست. گفتند: پس طاووس نيستي. دروغ ميگويي زيبايي و صداي طاووس هدية خدايي است. تو از ظاهر سازي و ادعا به بزرگي نميرسي.
***
حکایات مثنوی معنوی - دفتر چهارم
30. درويش يكدست
درويشي در كوهساري دور از مردم زندگي ميكرد و در آن خلوت به ذكر خدا و نيايش مشغول بود. در آن كوهستان، درختان سيب و گلابي و انار بسيار بود و درويش فقط ميوه ميخورد. روزي با خدا عهد كرد كه هرگز از درخت ميوه نچيند و فقط از ميوههايي بخورد كه باد از درخت بر زمين ميريزد. درويش مدتي به پيمان خود وفادار بود، تا اينكه امر الهي، امتحان سختي براي او پيش آورد. تا پنج روز، هيچ ميوهاي از درخت نيفتاد. درويش بسيار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگي بر او غالب شد. عهد و پيمان خود را شكست و از درخت گلابي چيد و خورد. خداوند به سزاي اين پيمان شكني او را به بلاي سختي گرفتار كرد.
قصه از اين قرار بود كه روزي حدود بيست نفر دزد به كوهستان نزديك درويش آمده بودند و اموال دزدي را ميان خود تقسيم ميكردند. يكي از جاسوسان حكومت آنها را ديد و به داروغه خبر داد. ناگهان مأموران دولتي رسيدند و دزدان را دستگير كردند و درويش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگير كردند. بلافاصله، دادگاه تشكيل شد و طبق حكم دادگاه يك دست و يك پاي دزدان را قطع كردند. وقتي نوبت به درويش رسيد ابتدا دست او را قطع كردند و همينكه خواستند پايش را ببرند، يكي از مأموران بلند مرتبه از راه رسيد و درويش را شناخت و بر سر مأمور اجراي حكم فرياد زد و گفت: اي سگ صفت! اين مرد از درويشان حق است چرا دستش را بريدي؟
خبر به داروغه رسيد، پا برهنه پيش شيخ آمد و گريه كرد و از او پوزش و معذرت بسيار خواست.اما درويش با خوشرويي و مهرباني گفت : اين سزاي پيمان شكني من بود من حرمت ايمان به خدا را شكستم و خدا مرا مجازات كرد.
از آن پس در ميان مردم با لقب درويش دست بريده معروف بود. او همچنان در خلوت و تنهايي و به دور از غوغاي خلق در كلبهاي بيرون شهر به عبادت و راز و نياز با خدا مشغول بود. روزي يكي از آشنايان سر زده، نزد او آمد و ديد كه درويش با دو دست زنبيل ميبافد. درويش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بي خبر پيش من آمدي؟ مرد گفت: از شدت مهر و اشتياق تاب دوري شما را نداشتم. شيخ تبسم كرد و گفت: ترا به خدا سوگند ميدهم تا زمان مرگ من، اين راز را با هيچكس نگويي.
اما رفته رفته راز كرامت درويش فاش شد و همة مردم از اين راز با خبر شدند. روزي درويش در خلوت با خدا گفت: خدايا چرا راز كرامت مرا بر خلق فاش كردي؟ خداوند فرمود: زيرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و ميگفتند او رياكار و دزد بود و خدا او را رسوا كرد. راز كرامت تو را بر آنان فاش كردم تا بدگماني آنها بر طرف شود و به مقام والاي تو پي ببرند.
حکایت مثنوی معنوی به نثر - دفتر پنجم
۴۲ - اشك رايگان
يك مرد عرب سگي داشت كه در حال مردن بود. او در ميان راه نشسته بود و براي سگ خود گريه ميكرد. گدايي از آنجا ميگذشت، از مرد عرب پرسيد: چرا گريه ميكني؟ عرب گفت: اين سگ وفادار من، پيش چشمم جان ميدهد. اين سگ روزها برايم شكار ميكرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراري ميداد. گدا پرسيد: بيماري سگ چيست؟ آيا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگي ميميرد. گدا گفت: صبر كن، خداوند به صابران پاداش ميدهد.
گدا يك كيسة پر در دست مرد عرب ديد. پرسيد در اين كيسه چه داري؟ عرب گفت: نان و غذا براي خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نميدهي تا از مرگ نجات پيدا كند؟
عرب گفت: نانها را از سگم بيشتر دوست دارم. براي نان و غذا بايد پول بدهم، ولي اشك مفت و مجاني است. براي سگم هر چه بخواهد گريه ميكنم. گدا گفت : خاك بر سر تو! اشك خون دل است و به قيمت غم به آب زلال تبديل شده، ارزش اشك از نان بيشتر است. نان از خاك است ولي اشك از خون دل.
حکایت مثنوی معنوی به نثر - دفتر ششم
53. دزد بر سر چاه
شخصي يك قوچ داشت، ريسماني به گردن آن بسته بود و دنبال خود ميكشيد. دزدي بر سر راه كمين كرد و در يك لحظه، ريسمان را از دست مرد ربود و گوسفند را دزديد و برد. صاحب قوچ، هاج و واج مانده بود. پس از آن، همه جا دنبال قوچ خود ميگشت، تا به سر چاهي رسيد، ديد مردي بر سر چاه نشسته و گريه ميكند و فرياد ميزند: اي داد! اي فرياد! بيچاره شدم بد بخت شدم. صاحب گوسفند پرسيد: چه شده كه چنين ناله ميكني ؟ مرد گفت : يك كيسة طلا داشتم در اين چاه افتاد. اگر بتواني آن را بيرون بياوري، 20% آن را به تو پاداش ميدهم. مرد با خود گفت: بيست سكه، قيمت ده قوچ است، اگر دزد قوچم را برد، اما روزي من بيشتر شد. لباسها را از تن در آورد و داخل چاه رفت. مردي كه بر سر چاه بود همان دزدي بود كه قوچ را برده بود. بلافاصله لباسهاي صاحب قوچ را برداشت و برد.
ادبيات ايران پيش از اسلام-زهره زرشناس

مجموعه فعّاليّتهاي ادبي ايرانيان باستان كه به دو صورت شفاهي و مكتوب و به تمامي زبانهاي ايراني است. بخشي از آنها دولتي است، مانند سنگْنوشتههاي شاهان و نوشتههاي روي سكّهها و بخشي ديگر، مبتني بر داستانهاي ملّي، افسانهها و بعضي از آداب و رسوم اجتماعي است و پيكره اصلي ادبيّات شفاهي غيرديني پيش از اسلام را تشكيل ميدهد. امّا بيشتر آثاري كه از اين دوران به صورت مكتوب بر جاي مانده با دستگاههاي دينيِ زردشتي، بودايي، مانوي و مسيحي مرتبط است و بدنه اصلي ادبيّات ديني ايران پيش از اسلام را ميسازد. در ايران پيش از اسلام، آثار ديني و ادبي معمولاً به كتابت درنميآمده و بيشتر به صورت روايي، سينه به سينه، منتقل و حفظ ميشده است. مثلاً كتاب اوستا * ، پس از سدهها انتقال شفاهي، سرانجام در دوره ساساني به كتابت درآمد (كلنز، ص. 33)
پايبندي ايرانيان به حفظ سنّت ادبيّات شفاهي و نيز جنگها و تعصّبات ديني و فرهنگي و تغيير خطّ و زبان و بسياري عوامل ديگر موجب نابودي گنجينه ادبي پرارزش ايران پيش از اسلام شده است. از اينرو، آنچه از زبانهاي مختلف ايراني به صورت مكتوب باقي مانده در برابر حجم گسترده ادبيّات ايران باستان بسيار ناچيز است.
زبانهاي ايراني شاخه اي از زبان فرضي هند و ايراني اند كه از قديمترين روزگاران تاكنون درون مرزهاي ايران يا بيرونِ آن متداول بودهاند و زبانها و گويشهايي را شامل ميشوند كه از نظر ويژگيهاي زباني وجوه مشترك دارند. از زبانهاي ايراني، در طيّ تاريخي دراز، اسنادي در دست است كه چگونگي تحوّل آنها را نشان ميدهد. تاريخ اين تحوّل را ميتوان به سه دوره اصلي بخش كرد: 1. دوره باستان؛ 2. دوره ميانه؛ 3..دوره جديد.
ادبيات فارسي پس از اسلام

نخستين بازماندهي زبانهاي آريايي ايران (كه جهان باستان براي ما واگذاشته) زبان اوستا يعني كتاب مقدّس كيش زردشتي است. 
تا حدود نهصد سال مردم ايران هيچگونه خطّي كه با آن بتوانند اوستا را بنويسند نداشتند. از اين روي آن را همچنان سينه به سينه فرا ميگرفتند و بدينسان آن را درست از سدهي هفتم قبل از ميلاد تا سدهي سوم ميلادي از نسلي به نسلي ديگر انتقال ميدادند. 
سرانجام خطّي مخصوص براي اين كتاب در سدهي سوم ميلادي ابداع شد. اوستايي كه به اين خط ويژه نگاشته شده به زنداوستا معروف است. اين دستنوشته گهگاه تنها به نام زند خوانده شده است. دانشمند فرانسوي آنكتيل دوپرّون Anquetil du Perron ، كه نخستين كسي بود كه آن را در هندوستان در پايان سدهي دوازدهم/هيجدهم مورد بررسي قرار داد، آن را به غرب شناساند. اين نوشته تا مدّتي نسبتاً طولاني در اروپا همچنان به زبان زند شهرت داشت. البته در حال حاضر اصطلاح دقيقتر «زبان اوستايي» متداول است خطي را كه اوستا بدان ضبط شده بايد «خطّ زند» دانست. 
تحقيقات بسيار در باب اصل و روزگار زردشت صورت گرفته و نظريّات مختلف در اين خصوص از فديميترين زمانها پيش كشيده شده است. ولي آنچه در حال حاضر موثّقتر مينمايد اين است كه زردشت دين خود را بين سالهاي 660 و 583 ق.م، در منطقهي شمال شرقي فلات ايران در آسياي مركزي، تعليم ميكرده است. اين امر توجيهپذير است كه وي نژاد از قوم ماد داشت، در شمال غرب ايران كنوني ميزيست، و از آنجا از سمت مشرق به آسياي مركزي سفر كرد. از ميان زبانها و گويشهاي موجود فلات ايران «پشتو» يا «پختو» نزديكترين خويشاوندي را با زبان اوستايي دارد. اين بدان نظريّه قوّت ميبخشد كه در نواحي شمال شرقي فلات ايران در سدهي هفتم ق.م به زبان اوستايي تكلّم ميشده است. اوستا اثري عظيم است كه بخش عمدهي آن به علت تصاريف روزگار و تسلّط اقوام بيگانه بر ايران نابود و فراموش گشته است. آنچه امروز از اين كتاب باقي است در اوان عصر مسيحيّت تأليف شده است. اين مقدار پانزده بخش از بيست و يك بخش اصلي را شامل ميشود و اگر بخشهاي مفقود به نسبت قسمتهاي موجود سنجيده شود، ميتوان گفت كه در حدود يك چهارم كتاب از ميان رفته است. 
شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر

آخيلوس پسر پله پادشاه ميرميدونها، بيشتر با اسفنديار جوياى تخت و تاج همخوانى دارد. هر دو شاهزاده نظرکرده نيروهاى فوق بشرى هستند. تتيس از الهگان دريا، مادر آخيلوس پسر خود را در رود ستيکس فرو برد تا رويينتن شود. خاصيت آب رود اين بود که هرکس در آن فرو مىرفت،رويينتن مىشد؛ منتهى چون هنگام فرو کردن آخيلوس در آب پاشنه پاى او در دست تتيس بود و آب به آن قسمت نرسيد، فقط اين نقطه از بدن آخيلوس آسيبپذير باقى ماند.(هومر، 1293:1370) و اسفنديار پهلوان نامآور ايرانى به دستور زردشت در رودخانه اساطيرى داهى تى آبتنى مىکند و رويين تن مىشود، اما چشم اسفنديار رويينه نيست، زيرا در موقع غوطهور شدن در آب به ناچار چشمان خود را بست.
تورقی در تاریخ بیهقی 1- گردآوری و تنظیم: وحید اوراز
ابوالفضل بیهقی در سال 385 هجری در حارث آباد بیهق (سبزوار) زاده شد. خانوادهی وی دودمانی "نژاده" بودند. پدرش حسین، از خواجهگان دربار به شمار میآمد و با بزرگان روزگار خویش نشست و برخاست داشت. از آغاز زندگی بیهقی اطلاعات زیادی در دست نیست. همین اندازه روشن است که هنگام کودکی در نیشابور دانش آموخته و چون به نوجوانی رسیده است در "دیوان رسالت" سلطان محمود غزنوی که ادیب و دبیر بزرگی چون بو نصر مشکان ریاست آن را بر عهده داشت، به شاگردی پرداخته است. بیهقی شخصی مورد اعتماد بود و خطی خوش داشت. از این رو اجازه داشت بسیاری از نامهها و اخبار و احوال حکومتها و شاهان را رؤیت کند. و به گفته خودش «و این اخبار بدین اشباع که میخوانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و به چنین احوال کسی از دبیران واقف نبودی مگر استادم، بونصر».
تورقی در تاریخ بیهقی2 - گردآوری و تنظیم: وحید اوراز
ویژگیهای کتاب
از ویژگیهای تاریخنویسی تاریخ بیهقی که تا قبل از آن سابقه نداشتهاست، مستندبودن وقایع ذکرشدهاست. این کتاب در شرح جزییات وقایع، اثری بی نظیر است. چنانچه خود بیهقی مینویسد:
سخني نرانم تا خوانندگان اين تصنيف گويند شرم باد اين پير را.
غرض من آن است كه تاريخ پاياه اي بنويسم و بنايي بزرگ افراشته گردانم چنان كه ذكر آن تا آخر روزگار باقي ماند.
تورقی در تاریخ بیهقی3 - گردآوری و تنظیم: وحید اوراز
شخصیت ها در تاریخ بیهقی
سلطان مسعودغزنوی
سلطان مسعود،امیری مستبدوخودسربوده است وگاهی به صراحت به استبداد رای خود نیزاقرارمی کند.چنان که درنامه ای که پس ازشکست دندانقان به ارسلان خان،خان ترکستان می نویسد،اشاره می کند که رای درست آن بود که سوی هرات می رفتم ؛همانطورکه به من گفتند«امّامارالجاجی وستیزه ای گرفته بود...خواستیم که سوی مرو رویم ان نادره( شکست دندانقان)افتاد.سوی مرورفتیم ودل هاگواهی می داد که خطای محض است.
تورقی در تاریخ بیهقی 4- گردآوری و تنظیم: وحید اوراز
تاريخ در تاريخ بيهقي 
دکتر عباس ميلاني 
  حدود هزار سال پيش، ايران دوران تاريخي سخت مهمي را پشت سر گذاشت، بسياري از بزرگان فکر و ادب فارسي در سدههاي چهارم و پنجم ه.ق، يعني در دوران سيادت سامانيان، غزنويان و سلجوقيان ميزيستند. در شعر فردوسي، فرخي، منوچهري و خيام، در فلسفة ابوريحان بيروني، ابوعليسينا و ناصر خسرو، در عرفان خواجه عبدالله انصاري و ابوحامد غزالي و بالاخره در نثر، ابوالفضل بيهقي و عنصرالمعالي کيکاووس و خواجه نظامالملک برخي از ستارگاني بودند که آسمان ادب و انديشة آن روزگار ايران را به جمال آثار خود آراستند.
  









 فرهنگی - ادبی - هنری -
	  فرهنگی - ادبی - هنری -